kayhan.ir

کد خبر: ۷۳۶۰۲
تاریخ انتشار : ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۸:۴۲
ریزش خواص در حکومت علوی- ۲۸

سرانجام اعتماد به دشمن در مذاکره(پاورقی)


حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی
ت. خیانت در حکمیت
وقتی که معاویه و عمرو عاص ادامه جنگ صفین را به ضرر خود دیدند و شکستشان را حتمی دانستند به فکر چاره افتادند و تنها چاره را درسوء استفاده از سادگی و نفاقی که در بین لشکریان بود می‌‎دیدند. و بهترین راه برای ایجاد نفاق بین لشکریان و در نتیجه جلوگیری از شکست در جنگ، برسر نیزه کردن قرآن بود، این حیله جواب داد و کار را به حکمیت کشاند. و حضرت مجبور شد بپذیرد یک نفر نماینده معرفی کند تا با نماینده معاویه برای حل و فصل دعوای بین خود با معاویه مذاکره کرده و بر مبنای قرآن قضاوت کنند.
معاویه عمرو بن عاص را به عنوان نماینده خود معرفی کرد و شامیان در مورد نمایندگی عمروعاص هیچ اعتراضی نداشتند و بر حَکَم قرار دادن وی اتفاق نظر داشتند. اما در لشکر علی(ع) تفرقه ایجاد شد و با نماینده پیشنهادی علی(ع) که ابن عباس بود مخالفت کردند و اشعث و یارانش با اصرار ابوموسی اشعری را به عنوان حَکَم (قاضی) بر علی(ع) تحمیل شد.
ابوموسی اشعری در آن زمان در ناحیه‎ای از شام به سر می‌‎برد که یکی از غلامانش به وی خبر صلح را داد، وی سپاس خداوند را بجای آورد و همین که شنید حَکَم قرار داده شده گفت: انا لله و انا الیه راجعون؛ معنی ظاهری این جمله این است که ابوموسی دوست نداشت حَکم قرار داده شود؛ ولي وقتی به اردوگاه علی(ع) رسید، پذیرفت که حکم باشد.
عمرو عاص و ابوموسی در رمضان سال 38 ه.ق در دومه الجندل منطقه‎ای بین شام و عراق گرد آمدند، طبق عهدنامه حکمیت بناشده بود داوری دو حکم درباره درگیری علی(ع) و معاویه باید مطابق قرآن و سنت نبوی باشد؛ در متن عهدنامه آمده است: «... على ان عليا و معاويه أخذا على عبدالله بن قيس و عمرو بن العاص عهد الله و ميثاقه، و ذمته و ذمة رسوله ان يتخذا القرآن اماما، و لا يعدوا به الى غيره في الحكم بما وجداه فيه مسطورا، و ما لم يجدا في الكتاب رداه الى سنة رسول الله الجامعه، لا يتعمدان لها خلافا، و لا يبغيان فيها بشبهه»‏؛ (على (ع) و معاويه از عبد الله بن قيس و عمرو عاص عهد و پيمان گرفتند و به خدا و رسول خدا سوگندشان دادند كه قرآن را ملاك حكم خود قرار دهند و از احكام آن و آنچه در آن نوشته مى‏يابند تجاوز نكنند و آنچه را در كتاب خدا نيافتند به سنت پيامبر (ص) مراجعه كنند و از روى عمد بر خلاف آن عمل نکنند و در جستجوى شبهه نباشند).
عبدالله بن قیس از ابتدای ملاقات با عمرو عاص حیله گر باید مواظب رفتار و طرز برخورد خود با او می‌‎بود تا مورد سوء استفاده قرار نگیرد و از ابتدا باید طرف مقابل را می‌‎شناخت و به او می‌‎فهماند که با شخص ساده‎ای هم کلام نشده است. چنان که احنف بن قیس قبل از ملاقات ابوموسی با عمرو عاص تذکراتی درباره شیوه ملاقات با عمرو عاص به او داده و گفته بود: مواظب باش وقتی عمرو عاص را دیدى، در احترام زیاده روی نکن و اول شما سلام نكن، بگذار نخست او بر تو سلام کند و اگر به تو گفت بیا روی زیرانداز بنشین از او اطاعت نکن و با او روی یک زیرانداز ننشین كه او در زير هر چيز كه بگويد و انجام دهد مکری در سر دارد. مواظب باش با او در خانه‎ای كه تو را دعوت کرده، ننشينى و سخن نگويى زیرا او مكرى كرده باشد و مردانی را در آن خانه نشانده تا هر چيز كه گويى بشنوند و بر تو گواه باشند.
ابوموسى گفت: هر چه كه گفتى و فرمودى خوب بود. كلمات نصيحت آميز تو را شنیدم و نصايحت را قبول كردم.
روز موعود فرارسید و دو طرف در دومه الجندل جمع شدند. اما ابوموسي تا عمروعاص را دید دست او را گرفت بر سینه خود چسباند و گفت:‌ای برادر مدت دوری از تو، طولانی شد و مشتاق دیدار تو بودم. خلاصه بر سر یک سفره می‌‎نشستند و می‌‎خوردند و از هر دری می‌‎گفتند و می‌‎شنیدند. و این آغاز باخت ابوموسی در برابر عمروعاص بود.
طبق عهدنامه مذاکرات باید طبق قرآن و سنت پیامبر(ص) صورت می‌‎گرفت و براساس مبانی قرآنی اگر گروهی از مسلمانان به گروهی از مسلمانان ظلم کنند، اهل بغی خوانده می‌‎شوند و در صورتی که قابل اصلاح نباشند باید با آنان جنگ کرد؛ خداوند متعال در آیه 9 سوره حجرات می‌‎فرماید:
«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ ...»؛ (و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ كنند، ميان آنان را آشتى دهيد پس اگر يكى از آن دو بر ديگرى ستم كرد با آن كس كه ستم مى‏كند جنگ كنيد تا به فرمان خداوند باز گردد...).
پیداست وقتی معاویه و یارانش از بیعت با حاکم اسلامی سرباز زده و به جنگ با آنان برخاسته آغازگر جنگ شدند مصداق بارز اهل بغی گردیده و سزاوار جنگیدن بوده‌اند. ولی چنان که گذشت ابوموسی با جعل حدیثی از رسول خدا(ص) جنگ جمل و صفین را فتنه‎ای خواند که راه نجات در آن فتنه کناره‌گیری بود.
در نتیجه مبنای فکری ابوموسی با قرآن مجید تعارض داشت. از منظر او کسی که در جنگ شرکت نکرده بود نسبت به کسی که در جنگ شرکت جسته بود برای خلافت شایسته‌تر بود ازاین‎رو، درعین اینکه معتقد بود علی (ع) از نظر شرافت برتر از معاویه است؛ عبدالله بن عمر را برای خلافت پیشنهاد کرد؛ و برای آن دو دلیل اقامه کرد؛ یکی اینکه عبدالله بن عمر در جنگ مداخله‎ای نداشت؛ دوم اینکه بدین وسیله سنت عمر زنده خواهد شد؛ البته عبدالله بن عمر داماد (شوهر خواهر) ابوموسی نیز محسوب می‌‎شد  و این نسبت نیز در پیشنهاد او بی‌تأثیر نبود؛ اما عمرو عاص این نظر را نپذیرفت.  گفت: حکومت کردن مردی قاطع و دارای دندانهای تیز می‌‎خواهد و عبدالله چنین آدمی نیست.
ملاک عمروعاص برای حقانیت نیز کاملا با قرآن فاصله داشت و آن خونخواهی از خون عثمان بود که معاویه را برای این کار سزاوار می‌‎دید. در حالی که اولا علی(ع) در ریختن خون عثمان دخیل نبود در جنگ با آن حضرت و سرباز زدن از بیعت با آن حضرت توجیه نداشت؛ ثانیا فرزند عثمان اولی به خونخواهی بود نه معاویه. ازاین‎رو، وقتی ابوموسی گفت فرزند عثمان اولی به خونخواهی است عمرو عاص به ظاهر قانع شد؛ ولی فرزند خودش عبدالله را برای خلافت پیشنهاد کرد؛ اما ابوموسی این پیشنهاد را به علت شرکت پسر عمرو عاص در جنگ صفین نپذیرفت.
سرانجام عمرو عاص از ابوموسی نظر نهایی را پرسید، ابوموسی گفت: نظر من این است که علی و معاویه را از خلافت عزل کنیم و انتخاب خلیفه را به شورای مسلمین واگذار کنیم. عمرو این نظر را پسندید و بر این نظر اتفاق کردند.
همه یاران علی(ع) و معاویه جمع شدند تا ببینند چه حکمی از قرآن استخراج کرده‌اند و چه کسی خلیفه مسلمین خواهد شد. حال وقت این است که حکم را بیان کنند ابوموسی به عمروعاص گفت: برو منبر و سخن بگو؛ عمروعاص گفت: تو از نظر سنی بزرگ‌تر از من هستی پس ابتدا به سخن کن و حکم را بیان نما.
عبدالله ابن عباس که از سوی علی(ع) ناظر مذاکره بود به ابوموسی گفت: اول بگذار او مورد توافق را اعلام کند بعد تو اعلام کن؛ عمرو مرد خدعه گری است! می‌‎ترسم به دروغ نزد تو بگوید من با پیشنهاد شما موافقم، ولی بعد از اینکه جلوی مردم آن‌را مطرح کنی با تو مخالفت کند. ولی ابوموسی گفت: این فکر را از خودت دور کن ما باهم توافق کرده ایم!
ابوموسی بالای منبر رفت و ابتدا به سخن نمود و گفت: ما در کار امت فکر کردیم راه بهتر از این نیافته ایم که کار حکومت را به شورای مسلمانان واگذار کنیم و تا آنان هرکه را دوست داشتند خلیفه انتخاب کنند! و من علی و معاویه را عزل کرده ام!  
عمرو نیز گفت: «أَنَا أَخْلَعُ‏ صَاحِبَهُ‏ كَمَا خَلَعَهُ وَ أُثْبِتُ صَاحِبِي مُعَاوِيَةَ فِي الْخِلَافَةِ فَإِنَّهُ وَلِيُّ عُثْمَانَ وَ الطَّالِبُ بِدَمِهِ وَ أَحَقُّ النَّاسِ بِمَقَامِهِ؛ من علی را از خلافت خلع همان گونه که او عزل کرد، ولی رفیقم معاویه را به خلافت نصب می‌‎کنم، او ولیّ عثمان و طالب خونش و شایسته‌ترین مردم برای مقام خلافت است.»
هر چند بعد از علنی شدن و اعلان حکم، ابوموسی، عمرو را تکذیب کرد لکن عمرو نیز وی را تکذیب کرد.
زمينه لغزش‌ها
درباره ریشه لغزشهای ابوموسی دو نکته قابل توجه است نکته اول این است که او نسبت به اهل بیت(ع) بدبینی و بدخواهی‌هایی در دل داشت؛ ازاین‎رو، امیرمومنان(ع) هنگامی که او مانع شرکت کوفیان در جنگ جمل شد؛ خطاب به او نوشت:
«فما هذا أوّل يومنا منك، و أنّ لك فينا لهنات و هنيات؛ اين اولين روزي نبود كه شما به ما خيانت كرده‏اي، تو پيش از اين نيز نسبت به ما بدي‏ها روا داشته‏اي.»
نکته دوم اینکه عبدالله بن قیس مردی احمق و ساده و غافل بود و امام علی(ع) از اول با حکم بودن وی مخالف بود و آنرا برای این کار مناسب نمی‎دانست. وقتی که اشعث و اطرافیان گفتند: ابوموسی را حکم قرار بده علی(ع) فرمود: «لست أثق برأى ابى موسى، و لا بحزمه، و لكن اجعل ذلك لعبد الله بن عباس»؛ (من به نظر ابوموسی اطمینان ندارم، به حزم او نیز اعتمادی نیست، ولی این کار را به عبدالله بن عباس بسپارید).
احنف بن قیس وقتی که در مورد حَکَم با علی(ع) گفتگو می‌‎کند، ابوموسی را فردی کم مایه معرفی می‌‎کند و می‌‎گوید که تیغش برّان نیست و شایستگی این کار را ندارد. ابوموسى مردى است كه من عصاره عقل و فهمش را دوشيده و او را سنجيده و بسيار سطحى و كند ذهنش يافته‏ام، وى خود از يمن است و قومش با معاويه هستند.
ایمن بن خریم اسدی كه از مردم شام بود و در جنگ شركت نكرده بود در مورد حکم قرار دادن ابوموسی چنین می‌‎سراید:
  لو كان للقوم راى يهتدون به  بعد القضاء رموكم بابن عباس‏
 لكن رموكم بشيخ من ذوى يمن  لم يدر ما ضرب اخماس لأسداس‏
«اگر اين قوم را انديشه‏اى بود كه به آن هدايت مى‏شدند پس از رضايت به داورى، ابن عباس را پيش شما گسيل مى‏داشتند (او را داور مى‏كردند). اما پير مردى از يمنى‏ها را پيش شما فرستاده‏اند كه نمى‏داند پنج ضرب در شش چند مى‏شود».
ابوموسی بعد از اعلان حکم و خدعه عمرو به عمرو گفت: مَثَل تو مَثَل سگی است که اگر به او هجوم آوری یا نیاوری زبانش را بیرون می‌‎آورد و پارس می‌‎کند.
عمرو نیز به او گفت: «انما مَثلك كمَثل الحمار يحمل أسفارا»؛ (مَثَل تو مَثَل الاغ است که کتاب را حمل می‌‎کند). یعنی فهمت کم است، اهل روایت کردنی نه درایت و تدبر در کارها.
در تاریخنامه طبری آمده است: «پس يك روز بوموسى و عمرو به يكديگر رسيدند. بوموسى او را گفت: اى فريبنده مكّار، ما آن اتفاق نكرده بوديم كه تو ياد كردى، و حكم ما ديگرى بود و تو آن را بگرداندى. عمرو او را گفت: دور شو از من اى احمق حجّام. ابوموسى گفت: چرا مرا بدين نام خوانى؟
عمرو گفت: احمقى تو روشن است كه آن وقت كه من تو را گفتم بياى تا تو را سرى دارم و رازى گويم، و آنجا جز ما كسی نبود، تو دست را بر گوش نهادى تا كسی ديگر نشنود، و من آن وقت بدانستم كه تو احمقى و آسان بود ترا فريفتن، و حجّامى از آن گفتم كه تو يك روز پيغمبر را حجامت كردی.»
نکته سوم درباره او این است که وی در پی موقعیت خود بود تا منافع اسلام و مسلمانان، آنگاه که به عنوان حکم انتخاب شد سعی کرد خلافت را به دامادش بسپارد و آنگاه که در حکمیت به نتیجه مطلوب نرسید؛ بعد از جریان حکمیت به مکه رفت و در آنجا اقامت گزید و نزد وی رفت و آمد می‌‎کرد. او در برنس اسود نزد معاویه آمد بعد از برگشتش معاویه گفت وی نزد من می‌‎آید تا والی یکی از شهرها گردد، ولی این را نخواهد دید.
 ابومسعود انصاری
نامش عقبة بن عمرو و از انصار مدینه بود؛ او از کم‌سن‌ترین افرادی بود که در سالهای آخر حضور رسول خدا(ص) از مدینه به مکه آمد و در منی با رسول خدا(ص) پیمان وفاداری بست و در جنگ اُحد و سایر جنگ‌های صدر اسلام شرکت داشت. از زبان او از رسول خدا(ص) روایت نقل گردیده است.
او از اصحاب علی(ع) به شمار می‌‎آمد؛ ولی در جنگ جمل علی(ع) را یاری ننمود و با ابوموسی اشعری در کناره‌گیری از جنگ جمل هم‌داستان شد. وقتی که عمار برای تحریک مردم کوفه برای شرکت در جنگ  جمل به کوفه آمد ابومسعود و ابوموسی اشعری نزد عمار آمدند و به عمّار گفتند از زمانی که مسلمان شده‎ای تا کنون ما کاری زشت‌تر از این کارت که مردم را دعوت به جنگ می‌‎کنی سراغ نداریم؛ عمار هم در پاسخشان فرمود؛ من هم از زمانی که شما مسلمان شده اید تا کنون عملی زشت‌تر از این کارتان سراغ ندارم که مردم را دعوت به کناره‌گیری از شرکت در جنگ می‌‎کنید.
او خود را فقیه می‌‎دانست و برای مردم در امور دینی فتوای نادرست صادر می‌‎کرد، امیرمومنان(ع) وی را به علت فتواهای نادرستش توبیخ کرد و جوجه می‌‎خواند.  
عبدالله بن سلام
شیخ وی را از اصحاب و راویان نبی اکرم(ص) شمرده است.
وی از یهودیان قبیله بنی‌قینقاع بود که پس از هجرت نبی اکرم(ص) به مدینه به شرف اسلام درآمد و رسول خدا(ص) نامش را از حُصین به عبدالله تغییر داد. عبدالله از طرفداران و حامیان عثمان به شمار می‌آمد. در جریان محاصره و قتل عثمان سعی نمود مردم را از دور خانه عثمان متفرق نماید. وی مدعی بود که آیات 10 سوره احقاف و 43 سوره رعد (قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم من الکتاب؛ بگو خدا بین من و شما شاهد است و کسی که علمی از کتاب دارد.) در شأن او نازل گردیده است. در حالی که وقتی این خبر به سعید بن جبیر رسید آن را تکذیب کرد و گفت: چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که این سوره در مکه نازل شده است و عبدالله بن سلام در مدینه مسلمان شد. و هنگامی که این مطلب به امام باقر(ع) گفته شد آن را تکذیب کرده فرمود؛ مقصود از (من عنده علم من الکتاب) علی بن ابی طالب است.
از برجستگی‌ها و دلایل شهرت او علم و دانش او به شمار می‌آمد به‌گونه‎ای که روایاتی از بزرگان اصحاب در مورد مرتبه علمی او وارد گردیده. عبدالله به سال 43 هجری درگذشت. وی از فقهاء و از دوستان ابوموسی اشعری و استاد پسرش ابوبرده بود.
او از کسانی بود که پس از بیعت اصحاب و تابعین با علی(ع) از بیعت کردن با آن حضرت خودداری نمود. از حضرت پرسیدند چرا دنبال او کسی را نمی‎فرستی؟ حضرت فرمود: (لاحاجه لنا فی من لاحاجه له فینا؛ به کسی که به ما نیازی ندارد نیازی نیست) و بدین وسیله مشروعیت حکومت علی(ع) را زیر سوال برد.
بخش چهارم: عالمان، قاضیان، خطیبان، شاعران، دوستان بی‌وفا و سایر چهره‌های متنفذ
دسته دیگر از خواص حکومت امیرمومنان(ع) کسانی بوده‌اند که در اثر بی‌بصیرتی از همراهی با آن حضرت خودداری ورزیده اند؛ میزان انحراف و لغزش این گروه فراز و فرودهای زیادی داشته؛ برخی از آنان از محبان حضرت بوده، ولی در برخی از مواقف لغزش‌هایی داشته و بعد از مدتی به حضرت ملحق شده اند؛ اما برخی دیگر به دشمنان آن حضرت پیوسته و لغزش‌های بزرگ و نابخشودنی نسبت به آن حضرت در تاریخ به ثبت رسانده‌اند. در این فصل ضمن معرفی آنان و لغزشگاه‌هایشان عوامل لغزش‌هایشان در حد امکان بیان می‌‎شود.