kayhan.ir

کد خبر: ۵۷۷۴
تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۷:۴۵
نگاهی همزمان به فیلم های لامپ 100، قصه ها و فصل فراموشی فریبا

مشکلاتِ مردم بهانه ای برای انعکاس حالِ بدِ کارگردان

« لامپ 100 »یک نقدِ امیدوارکننده اجتماعی


محمدصادق باطنی

در روزهای جشنواره فجر، با فیلم هایی مواجه می شدیم که به قول خودشان لطفی در حق مردم می کنند و آسیب های اجتماعی را به تصویر می کشند. وقتی از کارگردان هایشان می پرسند که «چرا فیلم هایتان این‌قدر تلخ و ناامید کننده است؟» می گویند: «قصدم بر این بود که با ساخت این فیلم آینه در مقابل جامعه قرار دهم تا خوبی‌ها و بدی‌های خودمان را ببینیم و اگر کجی و نامرتبی در ما است آن را اصلاح کنیم و در مقابل آینه خودمان را ببینیم(1).» و  وقتی از آنها می پرسند که این فیلم بیانیه ای از سیاهی های جامعه است می‌گویند: «اگر وقتی که واقعیت‌ها را می‌سازی به آن نام بیانیه می‌دهند من ترجیح می‌دهم که بیانیه بسازم(2)»، دلیل ساخت فیلم هایشان را هم این گونه ترسیم می کنند: «درآن حالِ بدی که دوسال پیش داشتم گمان می‌کردم که این فیلم به نوعی{بازتابِ} همین باشد3».
اما سوال مهم اینجاست، مردمی که دچارِ همین معضلات اجتماعی هستند برای چه به سینما می روند؟ آیا کسی که طلاق گرفته می رود سینما که تصویر طلاق گرفتن و خیانت ببیند؟ آیا یک معتاد به سینما می رود تا بشنود که در جامعه اعتیاد بیداد می کند؟ آیا زنان بدسرپرست منتظر نشسته اند که سینما به آنها بگوید زنانی بدسرپرست در جامعه ما وجود دارند؟ آیا فقرا از دیدن فیلم هایی که به فقر پرداخته اند احساس غنی شدن می کنند؟ اگر این جشنواره فجر را کنار بگذاریم در 354 روز دیگرِ سال مردمی را در سینما می بینیم که می خواهند برای دقایقی هم که شده از دنیای مشکلاتشان خارج شوند و این معضلات را دمِ در سینما بگذارند و سینما مکان امنی باشد برای آرام شدنِ آلامشان و به یاد آوردنِ دیگر وجوه امیدبخشِ زندگی.
کدام بدهکاری دوست دارد که در سینما هم بدهکاری هایش به او گوشزد شود، به نظر می رسد که ژستِ بیان مشکلات مردم در سینما فقط مُسکنی شده است برای حالِ بدِ سازندگان این آثار، شاید هم معرفی‌نامه‌ای سیاه باشد برای سفارتخانه هایی که به این فیلم ها ویزای خروج از کشور می دهند! اما هر چه هست بازگوییِ بیانیه وارِ این مشکلات نه تنها هیچ دردی را از آنان دوا نمی کند بلکه فقط نمکی است بر زخم‌های مردم صبور ایران.
***
در جشنواره فجر امسال با دو نوع فیلم اجتماعی مواجه بودیم:
یک-خیلِ فیلم های سیاه و افسرده اجتماعی: مانند قصه ها و فصل فراموشی فریبا
دو-تک و توک فیلم های امیدوارکننده اجتماعی: مانند لامپ 100
فیلم «قصه ها» خطِ داستانی مشخصی ندارد و از هفت قسمت مجزا تشکیل می شود که برای فهم آنها به شدت نیازمندِ پاس کردنِ پیش نیازی به نام فیلم های قبلیِ «رخشان بنی اعتماد» هستید. در این هفت قسمت معضلاتی نظیرِ بیکاری، زنان بدسرپرست، فقر، نبودن وجدان کاری در ادارات دولتی، اعتیاد، زندان های سیاسی، پلیسِ خشن، دولت سرکوبگر، کمبود آزادی، دانشجویان ستاره دار، شیوع ایدز بین جوانان، دختران خیابانی، مردان قلچماق و بدرفتار با زنان و... به تصویر کشیده می شود.
فیلم «فصل فراموشی فریبا» ساخته «عباس رافعی» علاوه بر بیان مشکلات فوق مشکلاتی از قلم افتاده را هم بیان می کند. داستان راجع به زنی است به نام فریبا (با بازی ساره بیات) با سابقه  روسپی گری که سه سال است با مردی (با بازیِ امین زندگانی در هیبتی لات گونه) ازدواج کرده و پس از آنکه شوهرش در تصادفی دچار ضایعه نخاعی می شود به تنهایی بار مشکلات را به دوش می کشد و روی وانتِ شوهرش کار می کند تا هزینه ترخیص شوهرش از بیمارستان را تامین کند. فیلم کلا داستان نخ نما و کسل کننده ای دارد و بیش از 70 درصد فیلم راجع به ماجراهای تصادفی است که در حین وانت سواری برای فریبا پیش می آید. در فیلم این معضلات به تصویر کشیده شده اند: فقر، دختران دستفروش در مترو، زنان بدسرپرست، گروه های زیرزمینیِ موسیقی، خوانندگان زن و محدودیت هایشان، چاقوکشی و زورگیری، دزدی، خانواده‌هایی که بچه عقب افتاده دارند، سقط جنین، زنان خیابانی، عصبانیت و دعوا در خیابان و... .
در هر دو فیلمِ «قصه ها» و «فصل فراموشی فریبا» آنچه به چشم می خورد این است که فیلمساز حقیقتا دغدغه مردم نداشته است و صرفا خواسته است مشکلات اجتماعی موجود در کشور را در چشم نظام فرو کند تا بدین ترتیب شاید هم که شده حال بدِ خود را بهبود ببخشد. در واقع ما با سینمایی مواجه شده ایم که محل انعکاسِ ناراحتی ها، افسردگی ها و عصبانیت های هنرمندانِ آن است. بیچاره مردم که مشکلات خودشان کم نیست باید با حال بد هنرمندان و فیلمسازانشان هم همذات پنداری کنند. نکته جالب اینجاست که این به ظاهر هنرمندان همواره اولین مشکلشان با نظام نداشتن حق آزادی برای بیان دردهایشان است، حال آنکه وقتی نوبت به همین تمامیت خواهانِ خودخواه می رسد، کوچک‌ترین حق مردم برای سرگرم شدن و آموختن یعنی سینما را به ابزاری برای افسرده تر شدن و ناامیدی از زندگی بدل می کنند.
***
اما این سکه روی دیگری هم دارد، گاهی ابراز همدردی بزرگ‌ترین تسکین دهنده درد است، به شرطی که مشکلات مردم را به آنها هدیه بدهی و در انتها اگر درمانی هم برای بهبود این وضع نشان نمی دهی، حداقل کورسوی امیدی برای برون رفتن از این شرایط را بر نگاه مخاطبان بتابانی.
«لامپ 100» نخستین فیلم سینماییِ سعید آقاخانی، شکل متفاوتی از آسیب شناسی اجتماعی است، داستان فیلم راجع به یک معتاد شیشه‌ای است (با بازی متفاوت و درخشان محسن تنابنده) که در ابتدای فیلم به همسرش (با بازی ساره بیات) قول می دهد که ترک کند و از اینجا به بعد با مشکلات ترک کردنِ این معتاد مواجه می شویم.
در سالی که جدایی نادر از سیمین (به عنوان یک فیلم اجتماعیِ افسرده  دیگر) جایزه بهترین فیلم خارجیِ گولدن گلوب را دریافت کرد، جایزه بهترین فیلم درام رسید به فیلمی به نام «نوادگان(4)» ساخته «الکساندر پین(5)». فیلم یک آسیب شناسیِ صریح اجتماعی بود از جامعه آمریکا که مشکلاتی از قبیل خیانت، سردی روابط خانوادگی، اولویت یافتنِ مادیات بر روابط انسانی، انحراف جوانان و نوجوانان و... را به تصویر می کشید. فرصت این نوشتار از نقد این فیلم خارج است، اما آنچه در این فیلم به شدت به چشم می خورد ژانرِ اعلام شده این فیلم بود: درام و «کمدی». اما این فیلم از ژانر کمدی فقط دو چیز را به همراه داشت: «موسیقی طنز» و «رنگ بندی گرم»، وگرنه حرف فیلم بسیار تلخ و جدی بود، اما وقتی این حرفِ تلخ، لابلای زرورق های کمدی کادوپیچی شده بود، حداقل این بود که به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار می کرد و در نهایت مخاطب با رضایت خاطر و امید از پای فیلم بلند می شد. آری باید از به اصطلاح روشنفکرانِ آمریکا درس گرفت،افرادی که به‌جای پرت کردن مشکلات مردم به سوی خود مردم، دردهای مردم کشورشان را به همراه درمان این دردها به آنها هدیه می کنند و بحق هم در جشنواره‌های کشورشان شرکت کرده و جایزه می گیرند!
«لامپ 100»هم به مانند «نوادگان»، ابزارهای طنز را برای روایت معضلات اجتماعی برگزیده است، انتخاب بازیگرانی همچون محسن تنابنده و حمید لولایی، استفاده از تار و دف برای موسیقی و به‌وجود آوردن موقعیت های توهم آمیزِ نزدیک به طنز برای محسن تنابنده در فیلم، همه و همه ابزارهایی است که مقداری از تلخی‌های معضل اعتیاد می کاهد و به مخاطب فرصت می دهد تا در فردیتِ شخصیت اصلی داستان (که به خوبی سر و شکل یافته است) شریک شود و با این شخصیت سختی‌های دوری از مواد مخدر را تحمل کند و نهایتا پایانی امیدوارکننده را تجربه نماید.
سعید آقاخانی کارگردانی است که هیچ وقت ژست روشنفکری و ادعای فیلم هنری ساختن نداشته است. مثل کارگردانانِ روشنفکرنمای فیلم های ابتدای این متن هم نه عصبانی بوده و نه خواسته آینه ای جلوی مردم این کشور بگیرد. مشکلی هم با ادعای نبود آزادی بیان در این کشور ندارد! اما بهتر از تمام روشنفکرانِ پر ادعا و حرّاف، توانسته است بدونِ آن که کسی را نا امید و افسرده کند، معضلات اجتماعی مردمش را با لحنی شیرین بیان کند و در پایان هم در داخل مرزهای همین کشور پرتوی بتاباند برای ادامه حیات و امید به برخاستن و ادامه دادن مسیر زندگی.
ـــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی:
1. بخشی از صحبت های «عباس رافعی» کارگردانِ «فصل فراموشی فریبا» در نشست خبری فیلمش در برج میلاد (15 بهمن 92)
2و3. بخشی از صحبت های «رخشان بنی اعتماد» کارگردانِ «قصه ها» در نشست خبری فیلمش در برج میلاد (13 بهمن 92)
4. The Descendants (2011)
5. Alexander Payne