kayhan.ir

کد خبر: ۵۰۶۸۵
تاریخ انتشار : ۰۳ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۹:۵۴
در گرامیداشت یاد و نام ادیب و شاعر توانمند و متعهد انقلاب، استاد حمید سبزواری

پیر قافلۀ شاعران انقلاب

رضا اسماعیلی

 خدا رحمت کند مولانا را که چند قرن پیش دل‌نگرانی خود را از خاموشی و فراموشی انسان‌هایی که صادقانه و بی‌ادعا در عرصه‌های مختلف به جامعه خدمت می‌کنند با زبان شیرین و تاثیرگذار شعر ابراز کرده و طلایه‌دار احیای سنت حسنه «قدرشناسی از بزرگان» بوده است.
     این‌که پیش از این - به هر علت - ما ایرانی‌ها به مرده‌پرستی معروف بوده‌ایم، واقعیتی غیر قابل انکار است. یعنی به علت «حجاب معاصرت» همیشه در زمان حیات بزرگان، آنان را نادیده گرفته‌ایم و از حال و روزگارشان غافل بوده‌ایم، و ناگهان با تلنگر مرگ به خود آمده‌ایم  و بر گور آنان مرثیه‌خوان و دریغا‌گو شده‌ایم. یعنی «نوشدارو بعد از مرگ سهراب!» 
این غفلت مزمن را زنده‌یاد قیصر امین‌پور در شعر کوتاهی که در میان مردم ضرب‌المثل نیز شده است به خوبی به تصویر کشیده است:
حرف‌های ما هنوز ناتمام...
                 تا نگاه می‌كنی
                        وقت رفتن است
باز هم همان حكایت همیشگی!
پیش از آن‌كه باخبر شوی
    لحظه عظیمت تو نا گزیر می‌شود
آی...
       ای دریغ و حسرت همیشگی
           ناگهان
                چقدر
زود
                 دیر می‌شود!
      و ما در اين گذر جنون آسا، روز به روز به «كور چشمي» بيشتري دچار مي‌شويم و فرصت «خوب ديدن» را چه آسان از دست مي‌دهيم. ما در جادۀ غبارگرفته روزگار، هر روز از كنار هم مي‌گذريم، چشم در چشم هم مي‌دوزيم، ولي همديگر را نمي‌بينيم، صداي هم را نمي‌شنويم، نگاه هم را نمي‌خوانيم، و ناگهان ... باد ما را با خود مي‌برد!
 امروز وقتي ما نام بزرگاني چون رودكي، مولانا، حافظ، سعدي، فردوسي
و ... را بر زبان مي‌آوريم و آنان را به بزرگي مي‌ستاييم، گاهي اين حسرت تلخ در دلمان ريشه مي‌دواند كه چرا در عصر و زمانۀ آنان غايب بوده‌ايم و از توفيق درك حضور آنان محروم؟ ولي به اين نكته نمي‌انديشيم كه شايد اگر در زمانۀ اين قلّه‌هاي نام‌آور به سر مي‌برديم، ما نيز چون بسياري از معاصران آنها - به خاطر حجاب معاصرت - از ديدن بزرگي آنان غافل مي‌مانديم و ديگر چون امروز حافظ را «حافظ» نمي‌ديديم، چنان‌كه امروز نيز ما «حافظ»هاي معاصر را نمي‌بينيم و از درك و ستايش آنان غافليم.
     اگر گذشته را مرور کنیم، خواهیم دید که تا چندي پيش، قله‌هایی در مقابل ما قد کشیده بودند که متاسفانه چشمان خواب‌آلوده ما از دیدن بزرگی آنان عاجز بود. آن قله‌های سر به فلک کشیده تا دیروز در ميان ما بودند، با ما بودند، و از ما بودند، ولي ما «آنان» را نمي‌ديديم و چتري از «سلام» بر سرشان نمي‌گسترديم. آنان با فروتنی تمام در كوچه‌هاي خاكي دنيا با زنبيلي از «عشق و انديشه» راه مي‌رفتند و ما بي‌تفاوت از كنار نام بزرگ آنان مي‌گذشتيم و وجود روشن‌شان را انكار مي‌كرديم، تا ناگهان يك روز «‌گردباد مرگ وزیدن گرفت و آنان را با خود برد» و ما در حسرت «فهم»شان برای همیشه مانديم!
     استاد حمید سبزواری - خالق بهترین و خاطره‌انگیزترین سرودهای انقلابی - که به راستی عنوان «پیر قافله شاعران انقلاب» برازنده اوست، یکی از چهره‌های ماندگاری است که این روزها به خاطر کهولت سن و ناتوانی‌های جسمی و مبتلا شدن به بیماری آلزایمر کمتر در مجامع و محافل ادبی آفتابی می‌شود.
جایگاه رفیع و شایسته استاد سبزواری در عرصه شعر و ادبیات معاصر - بخصوص شعر انقلاب- بر کسی پوشیده نیست. چنان‌که رهبر معظم انقلاب نیز در دیدار با اعضای نکوداشت استاد حمید سبزواری با اشاره و تاکید بر این نکته می‌فرمایند:
«در مورد آقای حمید دو بخش در مورد شخصیت ایشان هست که هر کدام باید جداگانه مورد توجه قرار بگیرد: یکی رتبه شعری ایشان است. ایشان شاعر بسیار خوبی هستند، یعنی هم قریحه شعری خوبی دارند و هم مضمون‌ساز هستند. هم تسلط بر لفظ و گستره میدان واژگانی دارد و هم از واژگان فراوانی استفاده می‌کند ... ایشان در شعر هم متنوع هستند. غزل، قصیده، تصنیف و ترانه‌های گوناگون می‌گوید. این تنوع در باب شعر و شاعری خصوصیتی است که در همه شاعران یافت نمی‌شود. این که یک شاعر بتواند در انواع شعر طبع‌آزمایی کند یک امتیاز است و آقای حمید سبزواری از این امتیازات برخوردار هستند، و همین مطلب ایشان را در رتبه بالای شعر معاصر ما قرار می‌دهد ... نکته دوم که اهمیتش از نکته اول کمتر نیست این است که ایشان این هنر را در خدمت مردم و انقلاب و در خدمت بصیرت‌افزایی قرار داده است و این خیلی مهم است.»
     اگر امروز نام استاد سبزواری چون ستاره‌ای پرفروغ در سپهر شعر انقلاب می‌درخشد، به پشتوانه دغدغه‌های زلال و مقدسی است که در سینه دردآشنای این استاد فرزانه خانه کرده است. دغدغه اسلام و انقلاب و مردم و پاسداری از دستاوردهای نظام مقدس جمهوری اسلامی. استاد، طی سال‌ها - بیش از نیم قرن - راه خجسته شعر انقلاب را با خون دل، نقد جان و خوردن زخم زبان بر نوآمدگان هموار کرده و دریغ و درد که در تمام طول این سال‌ها از دوست و دشمن - به جرم آرمانخواهی و تعهد‌اندیشی - خنجر بی‌مهری خورده است!
     و اما امروز بر ما که ادعای خویشــی و هم‌کیشــی با استاد را داریم، فرض است که به احترام انقلاب، امام و شهیدان، نام بلندش را پاس بداریم. نام بلند استادی را که پیر راه است و دردآگاه. ادیب و شاعر عاشق و صادقی که تمام زندگی خود را وقف هویت‌بخشی و هستی‌بخشی به ادبیات فاخر انقلاب کرده است. از ما دور باد که گاهی به گمان رستم دستان شدن در عرصۀ شعر، در پیلۀ خودبینی اسیر شویم و بر قبله‌نمایی چنین بصیر، دلیر - اینچنین باد.
     در پایان این نوشتار، با آرزوی سلامتی عاجل برای استاد سبزواری، به عنوان حسن ختام، شما را به زمزمه غزلی فاخر و زیبا از این استاد فرهیخته دعوت می‌کنم و دامن سخن را برمی‌چینم:
دمی زیاد تو غافل نمی‌شود دل من
عجب مدار اگر دل نمی‌شود دل من
خوشا فسون محبت که در دیار جنون
به هیچ سلسله عاقل نمی‌شود دل من
نهنگ لجه به مرداب در نمی‌گنجد
اسیر رامش ساحل نمی‌شود دل من
ز دنج بادیه و جور خار، قصه مگوی
به پای ناقه به منزل نمی‌شود دل من
چو درد عشق ندانی نصیحتم چه کنی؟
مطیع مردم جاهل نمی‌شود دل من
نیازمند تو از مهر و ماه مستغنی‌ست
پی بضاعت آفل نمی‌شود دل من
زمن مپرس ز‌آیینه پرس و خود دریاب
چرا به غیر تو مایل نمی‌شود دل من؟