kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۲۸۶
تاریخ انتشار : ۰۹ آبان ۱۳۹۳ - ۱۹:۴۴
حجت الاسلام دکتر جواد سليماني چرا امام حسين (ع) با يزيد مذاکره نکرد؟

اصول مذاکره از منظر اسلام(پاورقی)


Research@kayhan.ir
امروزه يکي از مسائل مهم جامعه ما مسئله نگاه و چگونگي برخورد با دشمنان انقلاب اسلامي است، در زمان حيات حضرت امام خميني(ره) مسئله برائت از مشرکان و در رأس آنها شيطان بزرگ (آمريکاي جهان خوار) و حاميان داخلي‌شان به عنوان امري مسلّم تلقّي مي شد ولی بعد از رحلت حضرت امام خميني (ره) به موازات روند توسعه سياسي و اقتصادي و رواج سياست تساهل و تسامح فرهنگي، اندک اندک برخي، خواهان مذاکره و رابطه نزديک با مخالفان انقلاب اسلامی و در رأس آنها آمريکا شدند و طرح برقراري روابط دوستانه با استکبار جهاني را مطرح کردند؛5 بدين رو در کنار ديدگاه مقام معظّم رهبري (حضرت آيت الله خامنه اي) که منطبق بر ديدگاه حضرت امام خميني (ره) است، ديدگاه ديگري مطرح شده که لزوم مذاکره، مصالحه و مسامحه با دشمنان انقلاب را ترويج مي کند.
ضرورت تطبيق زمان ما با تاريخ صدر اسلام
وقتي به تاريخ صدر اسلام مي نگريم شبيه همين دو ديدگاه را در برخورد با بني اميّه به عنوان دشمنان ديرينه اسلام مشاهده مي کنيم؛ به طوري که يكى از حساس‌ترين موارد اختلاف ميان خواص اصحاب رسول خدا (ص) و حضرت على (ع) و يارانش، در نگاه و نحوه برخورد با بنى‏اميّه و حزب طُلَقَا بود. اين اختلاف از همان روزهاى آغازينِ پس از رحلت رسول خدا (ص) چهره خويش را نمايان ساخت و تا پايان دوران امامت آن حضرت و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) استمرار يافت.
حال از آنجا که انسان نقش محوری را در ساختن تاریخ ایفا می‌کند و ماهیت انسانها در تاریخ مشترک است و آزمون الهی در گذشته و حال نیز اموری ثابت می‌باشند بعلاوه قوانین الهی همسانی درتاریخ سریان دارد، هر از چندی حوادث تاریخ تکرار می‌شوند از این رو قرآن مجید انسانها را به تفکر در تاریخ دستور داده می‌فرماید:
« فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (اعراف/176)« پس اين سرگذشت را [بر آنان‏] بازگو، شايد بينديشند.»
و امام علی (ع) به مسلمانان سفارش نموده تا از گذشته تاریخ برای آینده عبرت بگیرند و با مقایسه مقاطع مشابه تاریخ از تکرار حوادث تلخ گذشته در آینده پیشگیری کنید، چه اینکه به امام حسن (عليه‌السلام) می‌فرماید:
«استدلّ على ما لم يكن بما قد كان، فإنّ الأمور أشباه »6« با آنچه در گذشته ديده و شنيده‏اى بر آنچه هنوز نيامده است استدلال كن چرا كه امور شبيه يكديگرند.»
مقصود از مذاکره
مذاکره به معني گفت وگوي دو طرف نزاع براي حل اختلاف بجاي جنگ و خونريزي در نگاه نخست امري مفيد و نزد عقلا پسنديده است ولي در جايي که يک طرف، جبهه حقّ و طرف ديگر جبهه باطل، يک طرف، جريانِ مستکبر و زورگو و زياده خواه و طرفِ مقابل جريان مظلوم، حقّ طلب و دادخواه قرار داشته باشد؛ مذاکره چنين شرايطي در هر صورت ارزشمند و مطلوب نيست و عقل و شرع به‌طور مطلق آن را تجويز نمي کند بلکه با قيود خاصي ارزشمند و با قيود ديگر ضد ارزش خواهد بود و به زيان جبهه حق تمام خواهد ؛ به عنوان نمونه بنظر مي رسد اگر قيود زير در مذاکره بين جبهه حق و باطل وجود داشته باشد مذاکره مطلوب خواهد بود:
1.سودي که در سايه مذاکره و گفت وگو عايد جبهه حق مي‌شود بيش از جنگ و نزاع ‌باشد؛ مانند اينکه جنگ با جبهه باطل زيان فزاينده‌اي ببار آورد بطوري که کيان جبهه حقّ در خطر ‌افتد و نابود شود.
2. همراه با ارزيابي صحيح از توانمندي جبهه حقّ و جبهه باطل باشد.
3. از روي ضعف و زبوني تحقق نيابد بلکه از روي عزتمداري باشد.
4. مقرون مصلحت انديشي صحيح و حکيمانه باشد.
5. همراه با طرح و نقشه براي غلبه بر دشمن در جريان مذاکره و گرفتن امتياز افزونتر بعد از آن ولو در دراز مدت باشد.
6. در ذاتش تقابل و برائت با دشمن نهفته باشد نه دوستي و پذيرش ولايت و سلطه کفر
چنين مذاکره اي در تاريخ نزاع ميان جبهه حق و جبهه باطل در طول تاربخ بارها اتفاق افتاده و نتايج مثبت و دستاوردهاي فراواني داشته بطوري که هرگز در سايه جنگ چنين دستاوردي نصيب جبهه حق نمي شده است. از اين رو چنين مذاکره اي مورد تاييد اهل بيت (ع) قرار گرفته است، چنان که رسول خدا (ص) در جريان صلح حديبيه با بني اميه و کفار قريش مذاکره کرد و مذاکره و گفت و گو و امتياز دادن و امتياز گرفتن را بهتر از جنگ دانست و در آن مذاکرات امتياز بزرگ حفظ امنيت قبايلي را که مي خواستند اسلام را بپذيرند از قريش گرفت و همين امر موجب شد که بين سالهاي 6 تا 8 هجري هزاران نفر از کفار جزيرة العرب به اسلام پيوستند و سال 8 هجري مسلمانان مکه را بدون خونريزي فتح کردند و اساسا بعد از انعقاد صلح حديبيه آيات سوره فتح نازل گرديد:
امام حسن (ع) نيز در سال 41 هجري وقتي ديد يارانش در جنگ با معاويه سست هستند و اگر با معاويه بجنگد شيعيان نابود مي شوند و بقاء اصل اسلام ناب در خطر مي افتد و مردم به ماهيت پوشالي و ضد ديني بني اميه پي نمي برند با معاويه مذاکره و صلح کرد و همين صلح نامه معاويه را خطر جمع کرد از اين با خيال آسوده ماهيت پوشالي‌اش را فاش کرد و چشمه هايي از هويت غير ديني و خوي استکباري و استبدادي اش را ظاهر نمود و افکار عمومي شيعيان بر عليه او سوق يافت و زمينه قيام سيدالشهداء و رسوا نمودن يزيد فراهم آمد، به طوري که قيام حسيني بدون صلح حسني بي نتيجه و ابتر مي ماند و همچون قيام حجر بن عدي در دوران معاويه خنثي مي شد.  
اما مذاکره تحميلي ابوموسي اشعري با عمرو بن عاص در شرايطي واقع شد که جبهه علوي در چند قدمي خيمه معاويه در صفين قرار داشتند و جنگ در آن شرايط يقينا پيروزي بزرگي براي جبهه علوي ببار مي آورد که هرگز با مذاکره بدان نائل نمي آمدند عملي ناروا بود و بدون نتيجه ماند از اين رو اميرمومنان (ع) از روز نخست با آن مخالف بود و با کراهت آن‌را پذيرفت و با مذاکره ابوموسي از سوي جبهه علوي نيز موافق نبود زيرا نه در مذاکره با امويان قوي بود و نه امين.
شباهت‌هاي استکبار جهاني
(آمريکا، صهيونيسم و وهابيت عربستان) با بني اميّه
بدین روی وقتی بین دو جریان و پدیده تاریخی امویان در صدر اسلام و دست اندرکاران نظام سلطه جهاني (آمریکا، اسرائيل و عربستان سعودي) مقایسه گردد، معلوم می‌شود بنی امیه با آنان در امور زير شباهت دارند:
1. استکبار و برتري طلبي
قدرت طلبي و شيفتگي نسبت به سلطه بر سايران از ويژگي‌هاي بارز مشترک بين بني اميه و حکام آمريکا و اسرائيل و عربستان است بطوري همواره در صدد غلبه بر ساير قدرت‌ها بوده و در پي اين هستند تا حاکمان و مردمانشان را زير چکمه دژخيم خود قرار دهند.
امويان علاوه بر ثروت، تشنة قدرت و سلطة سياسي بر مردم بودند؛ تنها زندگي مرفه آنها را از طمع به ساير جلوه‏هاي دنيا بي‏نياز نمي‏كرد؛ لذا در كنار مال و منال، عشق به جاه و جلال در آنها موج مي‏زد و شديداً‏ در پي اين بودند تا افسار سياسي اجتماع را در دست خود داشته باشند. از اين‏رو با لطايف‏الحيل گوناگون، ابتدا يزيدبن‌ابوسفيان و سپس معاوية‏بن‌ابي‏سفيان حاكميت شام را به دست گرفته و رفته رفته پس‌از صلح امام حسن(ع)، حكومت كل جهان اسلام به دست آنها افتاد.
آنان براي مردم هيچ ارزشي قايل نبودند. به انسانها به اندازه‏اي كه به خودشان و حزبشان منفعت دنيايي مي‏رساند، بها مي‏دادند؛ وگرنه با توده ملت برخوردي برده‏وار داشتند. خود را حاكم و ولي‏نعمت و آقا، و مردم را غلام و نوكر خويش مي‏انگاشتند. معاويه معتقد بود و رسماً نيز اعلان مي‏كرد كه براي اجراي احكام دين با مخالفان خود نجنگيده؛ بلكه براي سلطه و حكمراني و واداشتن مردم به فرمانبري از خود، با كوفيان جنگيده است.7
شايد بتوان گفت راز اصلي چنين رفتاري علو و خود برتر بيني و روحيه استکباري‌شان است؛ همه اين جريان‌ها سایر مردم و ملت‌ها را برده خود می‌پندارند و خود را برترین طائفه می‌دانند از اين رو براي خويش حق سلطه و حکومت بر سایران قائلند.
5. خاتمي ،‌محمد، از دنياي شهر تا شهر دنيا، ص 14.
6. نهج البلاغة، نامه 31،  بند 107
7. مفید، الارشاد، ج 2، ص 14.