kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۹۴۳۲
تاریخ انتشار : ۰۶ مهر ۱۳۹۹ - ۲۰:۱۶
ده گفتار از رهبرمعظم انقلاب در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(ع)-۶۲:

تازیانه‌های موعظه‌ امام سجّاد(ع) بر یکی از علمای درباری



... و امّا روایت امام سجّاد(علیه‌السّلام). محمّدبن ‏مسلم زُهْری را باید بشناسید. البتّه این شخص غیر از محمّدبن ‏مسلم ثقفى، فقیه عالی‌قدر دانشمندى است که از شاگردان امام صادق(علیه‌السّلام) است. من دو حدیث از «طبقات» ابن‌سعد درباره‏ محمّدبن ‏شهاب یادداشت کرده‏ام _ که نمایشگر وضع علمى و اجتماعى این مرد است _ تا شما بدانید امام سجّاد(علیه‌السّلام) با چه کسی طرف صحبت است. اوّلاً بگویم که مقام علمى‏اش مورد قبول همه بوده است. اجمالاً این را بدانید که مقام علمى‏اش مورد قبول و اعتراف تمام علما و محدّثین و فقهاى زمان خودش بوده است _ در این هیچ تردیدى نیست _ و هر‌جا شما اسم ابن‏شهاب زُهْرى را در کتب رجال و حدیث و تاریخ ببینید، با تجلیل مى‏بینید. این از لحاظ مقام علمى؛ و امّا وضعش و موضع‌گیرى‏اش با حکومت چگونه بوده؟ این دو روایت کوتاه را بخوانم تا بعد نامه‏ امام سجّاد(علیه‌السّلام) را که می‌خوانم، شما بدانید امام سجّاد(علیه‌السّلام) با چه کسی دارد حرف می‌زند.
از قول ایشان نقل کرده‏اند که می‌گوید: «کنّا نکره کتاب العلم»؛ ما به نوشتن حدیث و نوشتن علم چندان روى موافقى نشان نمی‌دادیم، حالش را نداشتیم. «حتّى اکرهنا علیه هولاء الأمراء»؛ تا قدرت‌ها و امیران، ما را مجبور کردند. ببینید چقدر امیران علاقه داشتند به حفظ آثار اسلامى و کلمات پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله)، که ابن‏شهاب‏ها1 را مجبور می‌کنند حتماً حدیث بنویسید، حتماً کتاب تألیف کنید؛ چون لازم است. «فرأینا أن لا یمنعه أحداً من المسلمین»؛ فهمیدیم وقتى‌که قدرت‌ها و حکّام به ما بگویند حدیث بنویسید و علم را در کتاب‌ها ضبط کنید، دیگر کسى در این زمینه با ما مخالفتى نخواهد داشت. خاطرمان آسوده شد و بنا کردیم کتاب نوشتن و حدیث نوشتن2. این یک روایت، که روابط ایشان را با اُمَرا در اینجا می‌توانید بفهمید.
روایت دیگر: «عن المعمّر» _ یکى از روات اهل سنّت است _ «قال کنّا نرى انّا قد اکثرنا عن الزهْرى»؛ می‌گوید ما خیال می‌کردیم که از زُهْرى روایت خیلى در اختیار ما است. به نظر ما زیاد مى‏آمد آن روایاتى که ما از زُهْرى نقل کرده‌ایم. «حتّى قتل الولید»؛ تا ولیدبن‏عبدالملک _ خلیفه‏ سفّاک اموى _ کشته شد. «فاذا الدّفاتر قد حملت على الدّوابّ من خزائنه یقول من علم الزهْرى»3، بعد که خلیفه از دنیا رفت، دیدیم دفترها و کتاب‌ها و نوشته‏هایی که از دانش بی‌کران زُهْرى بر روى چهارپاها حمل می‌کنند، از قصر ولید خارج می‌شود! معلوم می‌شود که ایشان علم را براى چه کسی می‌نوشته. کتاب‌ها و نوشته‏هاى ایشان در اختیار دستگاه خلافت و کتابخانه‏ شخصى و خصوصی جناب ولید قرار می‌گرفت! و ایشان کتاب‌ها را ضبط می‌کرد و در وقت لازم از حدیثش و از گفتارش براى سوءاستفاده از مردم استفاده می‌کرد. این، شخصیّت محمّدبن ‌شهاب زُهْرى است.
حالا این زُهْرى دوستدار امام سجّاد(علیه‌السّلام) است و واقعاً هم نسبت به امام سجّاد(علیه‌السّلام) جاسوس‏مسلکى نکرده؛ یعنى انصاف این است که گزارشى از امام سجّاد(علیه‌السّلام) به دستگاه خلافت رد نکرده. البتّه همه‏ وا‏بستگی‌ها که نباید به‌صورت رد کردن گزارش باشد؛ او خیلى مهم‌‌تر از گزارش رد کردن، خدمت می‌کند به دستگاه خلافت و قدرت بنى‏امیّه و بنى‏مروان؛ لزومى ندارد گزارشى رد کند. امام هم می‌داند که او گزارش نخواهد داد، لذا یک نامه‏اى به زُهْرى می‌نویسد به این مضمون و به این لفظ: «کتابه(علیه‏السّلام) إلى محمّدبن ‌مسلم الزهْرى یعظه»؛4 نامه‏اى است که امام سجّاد(علیه‏السّلام) نوشته است به محمّدبن ‌شهاب زُهْرى که او را موعظه می‌کند. این کتاب که حدیث را از آن می‌خوانم، «تحف العقولِ» مرحوم «علی‌بن ‌شعبه» است. نامه این‌جورى شروع می‌شود: «کفانا الله و إیّاک من الفتن و رحمک من النّار»؛ خدا ما و تو را از آزمایش‌ها و فتنه‏هاى زندگى سربلند خارج کند. ابتدا می‌فرماید ما و تو را؛ بعد می‌فرماید: «و از آتش بر تو رحمت بیاورد.» یعنى تو با این وضعیّت، اهل آتشى؛ خدا به تو رحم کند. «فقد أصبحت بحال ینبغى لمن عرفک بها أن یرحمک»؛ در وضعى قرار گرفته‌اى که هرکه وضعیّت تو را بداند، باید دلش به حال تو بسوزد. در چه وضعى قرار گرفته؟ او که اوّل‏شخصیّت این مملکت است، او که یک اشاره‏اش در دستگاه حکومت ارزش بیشترى دارد از تصریح‌هاى ارکان حکومت. ثروت که دارد، موقعیّت و مقام که دارد، درعین‌حال امام می‌گوید که اگر کسى بداند تو در چه وضعیّتى هستى، باید دلش به حال تو رحمت بیاورد. «فقد أثقلتک نعم الله»؛ نعمت‌هاى خدا بر دوش تو سنگینى می‌کند. «بما أصحّ من بدنک و أطال من عمرک»؛ خدا بنیه‏ قوى و بدن سالمى به تو داده، عمر درازى به تو داده؛ این‌ها نعمت‌هاى خداست. «و قامت علیک حجج الله»؛ حجّت‌هاى خدا هم بر تو تمام است. ممکن است فلان بقّالى که در شام زندگى می‌کند، حجّت خدا بر او تمام نباشد؛ بنابراین خدا از او مؤاخذه‏اى نخواهد کرد. ممکن است فلان آدمى که در دستگاه عبدالملک زندگى می‌کند و به نفع عبدالملک عمل می‌کند و دانش و آگاهى تو را ندارد، خدا این‌قدرها عذابش نکند؛ چون او نمی‌داند، امّا تو چطور؟ تو این‌جور نیستى. «و قامت علیک حجج الله»؛ حجّت‌هاى خدا بر تو تمام شده و قائم شده. «بما حمّلک من کتابه»؛ تو قرآن را خوانده‏اى و فهمیده‏اى. «و فقّهک من دینه»؛ دین خدا را شناخته‌اى و از مقرّرات دینى آگاهى دارى. «و عرّفک من سنّة نبیّه محمّد صلّی‌اله‌علیه‌وآله»؛ سنّت پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) را به تو شناسانده‏. «فرض لک فى کلّ نعمة أنعم بها علیک و فی کلّ حجّة احتجّ بها علیک الفرض بما قضی»؛ در مقابل هر نعمتى که خدا به تو داده، مسئولیّتى بر دوش تو نهاده؛ در مقابل هر آگاهى و هشیارى‏ای که تو به دست آورده‏اى، رسالت و وظیفه‏اى را بر دوش گرفته‏اى؛ اى آگاهان، اى شناسندگان، اى دانایان! «فما قضى إلّا ابتلى شکرک فی ذلک و أبدى فیه فضله علیک فقال: لئن شکرتم لأزیدنّکم»؛ بعد هم تو را مورد حساب قرار‌داده و به تو گفته که اگر شکر کردى، اگر نعمت را شناختى و دهنده‏ نعمت را شناختى و نعمت را در جاى خود به کار بردى _ که معناى شکر این است: شناخت نعمت، شناخت منعم، به کار بردن نعمت در آنجایی که باید به کار رود و براى آن است _ خدا این نعمت را بر تو خواهد افزود. این‌ها مقدّمه‏ نامه است...
ادامه این بحث در شماره بعد خواهد آمد.
پانوشت‌ها:
1- نام دیگر پدر زُهْری، شهاب بوده است.
2- الطبقات‌الکبری، محمّدبن ‌سعد بغدادی، ج2، ص389
3- همان.
4- تحف‌العقول، ابن‌شعبه حرّانی، ص274