به بهانه سومین سالگرد شهادت:
محسن حججی از تولد تــا تولد!
پاسدار شهید محسن حججی در ۲۱ تیر سال ۱۳۷۰ در خانوادهای متدیّن در شهرستان نجفآباد اصفهان به دنیا آمد. از کودکی شیفتۀ آموزههای دینی بود و با مجالس مذهبی و عزاداری اباعبداللهالحسین(ع) مأنوس بود. پس از سپری کردن دوره تحصیلات مقدماتی و هنرستان، موفق به اخذ مدرک دیپلم از شاخه کاردانش شد و نهایتاً دانش خود را تا مقطع کاردانی رشتۀ تکنولوژی کنترل از مرکز آموزش علمی کاربردی علویجه ارتقا داد. سال ۱۳۸۵، محسن حججی با مؤسسه تربیتی فرهنگی شهید حاجاحمد کاظمی آشنا شد و مسیر زندگیش را پیدا کرد.
محسن حججی از اعضای این مؤسسه و فعال در ترویج و تبلیغ کتاب و از خادمین راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس بود. او اقدامات جهادی را در اردوهای سازندگی برای خدمت به مردم مناطق محروم دنبال میکرد. همین ایام بود که با شخصیت شهید حاجاحمد کاظمی انس پیدا کرد و شیفتۀ او شد. در سال ۱۳۹1 ازدواج کرد و مدتی بعد به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از آن در سلک پاسداری به نیروهای لشکر زرهی 8 نجفاشرف پیوست و با شرکت در دورههای آموزشی مهارتهای زرهی را فرا گرفت. با آغاز بحران سوریه در سال ۲۰۱۱، محسن حججی نخستین بار چند روز قبل از ماه محرم سال ۱۳۹۴، برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)، داوطلبانه به سوریه اعزام شد و به مدت ۴۵ روز در این کشور حضور داشت. وی بار دیگر در ۲۷تیر۱۳۹۶، راهی سوریه شد.
ارتش آمریکا که با جمعآوری و اعطای اطلاعات به نیروهای تروریستی تکفیری داعش درصدد برآمد تا ضمن از کار انداختن تجهیزات ارتباطی گروه «کتائب السیدالشهداء»، یکی از گروههای مهم حشدالشعبی از گردانهای حزبالله، زمینۀ حمله ددمنشانۀ عناصر داعش را به منطقه «تنف» در مرز دو کشور عراق و سوریه فراهم کند. تکفیریهای داعش در بامداد روز 16مرداد 1396 مطابق با ۷ اوت۲۰۱۷، با هدفگیری هوشمند ماشینآلات نظامی و آتش توپخانهای، موجب فلجشدن قدرت نظامی نیروهای کتائب السیدالشهداء شدند و در این میان محسن حججی نیز که از چند روز قبل برای آموزش و کار باتانک در کنار نیروهای فاطمیون حضور داشت، هنگام نبرد با نیروهای پیاده داعش از ناحیۀ پهلو هدف اصابت تیر قرار گرفت و به اسارت درآمد. دو روز بعد، یعنی در ۱۸مرداد1396، نیروهای تروریستی تکفیری داعش با جدا کردن سر از بدن او را به شهادت رساندند.
7 شهریور1396، بخشی از پیکر بیسر و قطعهقطعه شدۀ شهید مدافع حرم محسن حججی، در جریان توافق و مبادلۀ میان نیروهای مقاومت و گروهک تروریستی داعش، تحویل معراجالشهدای شهر تدمر سوریه شد؛ بر همین اساس، بعد از ورود اتوبوسها به تدمر، نیروهای حزبالله لبنان پیکر او را به همراه شهدای حزبالله تحویل گرفتند.
در شامگاه روز 3مهر1396، پیکر شهید حججی پس از چهل روز، به تهران بازگشت و پس از استقبال و تشییع باشکوه و بینظیر در شهرهای مشهد، تهران، اصفهان و زادگاهش نجفآباد، در محل یادمان شهدای این شهر به خاک سپرده شد.
روایت خبرنگاری که در لحظۀ تبادل شهدا در تدمر حضور داشته، چنین است:
«... تدمر، شهر باستانی سوریه، شهری که جنگ با داعش چیزی از آن باقی نگذاشته بود. معدود خانوادههایی در بدترین شرایط زندگی به این شهر ویران برگشتند. آنها ویرانههای خانههایشان را به آوارگی ترجیح میدادند. شهر هنوز خطوط درگیری با داعش و عقبۀ نیروهای سوری حساب میشد. من از تدمر گذشتم و در بیابانهای شرق سوریه در مسیر منتهی به عراق رفتم، جایی برای استقبال از یک عزیز. مسیری که خطوط منظمی برای جداسازی دشمن و خودی وجود نداشت. در قسمتی از مسیر به دشمن نزدیک میشدم و گاهی دور. داعش هنوز در شهرهای سوریه لانهسازیش را از بین نبرده بود و در بین مردم قرار داشت. قرار بود که تبادل در منطقهای به فاصلۀ برابر از آخرین خط دو طرف انجام شود. پیکر این جوان و چند شهید دیگر در این محل یا جایی نزدیک همین محل با تعداد زیادی نیروهای امانداده شدۀ داعشی و خانوادههایشان تبادل شود.
با نیروهای داعش 25 کیلومتر فاصله بود. قرار بود 12 کیلومتر ما جلو برویم و 12 کیلومتر آنها جلو بیایند و تبادل در آن منطقه انجام شود. مسئولیت کامل تبادل با بچههای حزبالله لبنان و هلال احمر سوریه بود. هلال احمر چندین مرتبه برای تبادل جلو رفته و موفق به قطعیشدن مذاکرات و به نتیجهرساندن چگونگی تبادل پیکر شهدا نشده بود. تبادل بیشتر از چیزی که فکر میکردیم طول کشید. ما هرچه سعی میکردیم نمیتوانستیم به محل اصلی تبادل نزدیک شویم. برای تصویربرداری با محدودیتها و مشکلات بیشتری مواجه میشدیم. به ما گفتند یکی از شروط داعشیها این است که از لحظۀ تبادل تصویر گرفته نشود. به نظر میرسید کار یک جایی گره خورده است.
... وقت گذشت و خورشید روبه غروبکردن رفت. تبادل انجام نشد. ما اجازۀ ماندن در منطقه را نداشتیم و مجبور بودیم به تدمر برگردیم.
روز عرفه بود. صبح اولوقت شخصی آمد و خبر داد که پیکر محسن حججی به بیمارستانی در تدمر منتقل شده است. تبادل شهید حججی بیسروصدا در سکوت و فضایی امنیتی و بیهیچ دوربینی انجام شده و سحرگاه روز عرفه پیکر به تدمر رسیده بود. شتابزده خودمان را به محل نگهداری شهدا در بیمارستان متروکهای در تدمر رساندیم. جایی که انتظار و دلتنگیهای ما بهاشک ختم میشد.اشک برای غربت محسن. برای غربت انسان...
پیکر را بدون هیچمعطلی با ماشین راهی دمشق کردند و ما از ماشین حامل پیکر عقب افتادیم، چون سوخت کافی تا دمشق نداشتیم. به هر زحمتی بود، خودم را به محل نگهداری شهدا در دمشق رساندم، اما انتظار ما برای اجازۀ تصویربرداری به نتیجه نرسید. چیزی که از پیکر برگشته بود، قابل شناسایی نبود و کارهای آزمایش دیاِناِی در حال انجام بود تا از هویت حتمی پیکر مطمئن شوند. در تهران همه در انتظار و تدارک برای استقبال و تشییع قهرمانشان بودند. رسم بود پیکر شهدا را قبل از انتقال به ایران به زیارت حضرت زینب؟س؟ میبردند.
من هر روز به امید تشییع و وداع با پیکر محسن عزیز در حرم حضرت به انتظار مینشستم. این انتظار روزها طول کشید و مجبور به بازگشت شدم.
در بازگشت به تهران فکر نمیکردم شوروشوقی که در فضای مجازی میدیدم در بین جامعه هم ببینم. محسن برای همه قابل احترام بود و شهادتش به یک جریان اجتماعی تبدیل شده بود. هرکس با هر هنر و حرفهای کار میکرد و نقش میزد، نقش محسن در دلش جا میگرفت. شهر را میآراستند تا آمادۀ استقبال از قهرمان شوند...
برگههای تقویم ششم محرم را نشان میداد که پیکر محسن به وطن برمیگشت. مردم خودجوش در حال جمعشدن بودند... هرکس انگار برای عزیزترینش آمده بود. برای عزیزترین کسی که دوستش دارد. چقدر چشمهای آدمها شبیه هم شده بود. چقدر همه شبیه هم شده بودند. تسلی هم بودند... از هر سنوسالی، از هر قشری، از هر صنفی، همه میخواستند با آمدن جوان آرام و باصلابتشان، با آمدن محسنشان دلشان آرام بگیرد...»