نگاهی به فیلم سینمایی «طلا» به کارگردانی پرویز شهبازی
چگونه بدلیجات بنجل را جای طلای ناب جا میزنند!
محمدرضا محقق
«طلا» فیلم رها و بیمبنایی است. بیمبنایی نه صرفا به عنوان یک رویکرد سینمایی بلکه به مثابه یک انگاره اخلاقی- ضد اخلاقی.
طلا گرچه به جهت فیلمنامه و روند روایت، بعد از بیست دقیقه اول، مبدل به فیلمی چندپاره، از هم گسیخته و بیارزش میشود به نحوی که گویی دیگر کارگردان و قصهای پشت قضیه نیست و تنها بناست حرفهایی در دهان بعضی آدمها گذاشته شود و یک خط تنبه و تذکر تبلیغاتی تحویل مخاطبان! اما این تمام ماجرا نیست.
طلا کاملا یک فیلم «غیر اخلاقی» است نه از منظر قشریگری و سطحیت مأنوس با ذهنها نسبت به این تعبیر، بلکه از عمق رویکرد فلسفی و نگاه هستی شناختی که انگارههای فیلم آبشخورش در آنجاست.
بحث واقعیت هم یک آدرس غلط دادن است. کدام واقعیت؟ کجای فیلم درباره واقعیت است؟ مگر داریم فیلم مستند میبینیم؟ نه؟! خب پس مطلقا در انگارهها و مانیفستها و واگویههای فیلمساز غرقیم! پس لطفا اینقدر واقعیت واقعیت نکنید!
طلا به جهت سینمایی مثل دکمهای است که فیلمساز میخواهد برایش یک کت بدوزد! بنابراین کل قضیه را رها کرده و دکمه را چسبیده؛ به همین دلیل هم کتش، نهایتا یک موجود شل و ول، کج و مأموج از آب درآمده. مگر توقع دیگری داشتید؟!
خوب؛ داستان چیست؟ چند جوان قصد راهاندازی رستورانی را دارند. در این میان پدر یکی از آنها فوت کرده و مبلغ قابل توجهی پول نیز مفقود میشود. دقیق ترش اینکه «طلا» داستان فردی میانسال به نام منصور (هومن سیدی) را بازگو میکند که قصد دارد با سایر دوستهای خود یعنی رضا (مهرداد صدیقیان)، لیلا (طناز طباطبایی) و در نهایت دریا (نگار جواهریان)، رستورانی را تاسیس کنند تا از وضعیت مالی بدی که در آن هستند نجات پیدا کنند. البته اوضاع آن طور که انتظارش را داریم پیش نمیرود و آنها برای تامین پول مورد نیاز برای شروع کسبوکار خود به مشکل میخورند تا داستان اصلی طلا آغاز شود. راهی برای پول دارشدن، خسته از نگاه تحقیر آمیز دور و بریها، احساس تباهی از کارکردن برای دیگران؛ اینها دلایلی است که سه نفر را به هم وصل کرده تا یک کار و کاسبی راه بیندازند.اما هیچکدام از اینها مسئله فیلم نیست. نه کارگری کردن، نه رستوران زدن، نه حتی بیماری آن دخترک؛ اینها هیچکدام مسئله نیست، بلکه ظاهرا تنها بهانه و مسیری است برای آن تذکر آخر: طلا را بردار و فرار کن. مرز را رد کن و برو! اینجا نمان!
وقتی میگوییم «طلا» یک فیلم غیر اخلاقی است یعنی حتی موضوع مهاجرت هم در آن نه به مثابه یک تبیین و تحلیل انسان شناختی و جامعه شناختی، بلکه دستاویزی برای امتحان کردن یک بوق مفلوک تبلیغاتی است: طلا را بردار و فرار کن! همین؟!
خب! بیایید به مردم ایران یک راه حل ارائه دهیم؛ آن هم یک راه حل روشنفکرانه با زبان هنر سینما و نه یک آموزه چاه میدانی کف خیابانی؛ راه حل چیست؟ طلا را بردار و فرار کن! چه طلای فلزی گرانبها را و چه کودک رنجور معصوم بیگناه را!
این، همه نتیجه گیری و دستاورد فیلمساز محترم ماست! این نهایت آن چیزی است که سینمای ما برای مردم تجویز میکند و با آن میشود کلید پیشرفت جامعه را پیدا کرد و در قفل مصایب و مسائل به ظاهر لاینحل و بغرنج جامعه انداخت!
«طلا» به جهت ساختار سینمایی هم فیلم بدی است؛ بد، کشدار، از هم پاشیده و بیطعم.
فیلم آنقدر مغشوش است که انگار کارگردان ندارد. خرده پیرنگهای بیجان فرعی، یعنی داستانکهای مربوط به شخصیتهای تیپیکال، جان پیرنگ و محور اصلی فیلم- فرار و زمینه سازی برای فرار- را هم میستاند و در نهایت، ما در برهوت یک موقعیت سترون رها میشویم.
«طلا» نه برای آدمکهایش، نه برای جغرافیای شخصیتی آنها، نه برای گره شان، نه برای فضاسازی، نه برای رنگ دادن به قصه، نه برای گرمای روایت، نه برای پایان بندی حتی، وقت نمیگذارد، انرژی صرف نمیکند و توقع دارد چون احتمالا مخاطب اینجایی همه چیز را از قبل میداند و میفهمد و «در جریان است»، پس همه چیز را پیش پیش بفهمد و بگیرد و لذت ببرد!این شیوه فیلمسازی دوستان ماست! آخرین متد فیلمسازی شان!
سؤال: میزان مقاومت جوانهای فیلم برای ماندن و کارکردن و گذران زندگی چقدر است؟ به اندازه تغییر یک مغازه؟ بیماری یک بچه؟ مردن یک پدر؟ دعوای یک زوج؟ بیکاری یک برادر؟ خوب اگر بنا براین باشد که تمام کشورهای کره خاکی الان باید خالی از سکنه باشد!یا اسنکه اصلا موضوع اینها نیست و بحث اصلی چیز دیگری است: طلا را بردار و فرار کن!
فیلمساز از قبل تصمیمش را گرفته و فقط ما را معطل گذاشته تا باورمان بشود که دارد روایت میکند و زمینه سازی مینماید برای خلق یک دنیای تازه و اقناع مخاطب به جهت فهم موقعیت داستانی.
ولی خیر؛ اصلا از این خبرها نیست. همه این سنبل کاریهای یک ساعت و خردهای که میبینید صرفا برای این است که آماده آن سکانس نهایی شویم: طلا را بردار و فرار کن! راه دیگری هم نداری!
مهمترین جذابیت هنر بیرحم و زیبای سینما این است که همه چیز را لو میدهد و میریزد روی پرده! بیهیچ پرده پوشی و ممیزی و کم و زیادی.
وقتی سکانس آخر را میبینیم تازه متوجه میشویم که مسئله حتی «طلا را بردار و فرار کن» هم نیست، بلکه در واقع مسئله یک خودکشی تاریخی است که در مافی الضمیر بیاخلاقی وجود دارد. البته در این ورسیون ایرانی، این بیاخلاقی به شکل بسیار نازل، بیارزش، دمده و دستمالی شده به عنوان کپی دست چندم نشخوار آنچه اروپا در قرن نوزده به بعد تجربه کرد و از سر گذراند، تازه به دل و دیده دوستان ما رسیده و آن هم به این شکل مبتذل و بیسروته و باسمهای تحویل مخاطب بخت برگشته سینمای ایران میشود! زهی تأسف!
حیف از کارگردان مستعد و کاربلدی مثل پرویز شهبازی با فیلمهایی مثل نفس عمیق و دربند و عیار14 که به این «طلا»کاری بدلیجاتی رسیده و اینچنین ناامیدمان میکند!