در آن سفره غير از خون چيزي نميديدم(حکایت اهل راز)
روزي همراه آقاي شیخ جعفر مجتهدي، براي ناهار، منزل يكي از دوستان، مهمان بوديم. هنگام ناهار، صاحبخانه برخلاف وعدهاي كه داده بود، سفرهاي رنگين پهن كرد، اما آقاي مجتهدي درحاليكه به سفره خيره خيره نگاه ميكرد، چيزي نخورد. اصرار صاحبخانه هم فايدهاي نداشت و ايشان آن روز چيزي ميل نكرد. فرداي آن روز خدمت ايشان رسيدم، چند نفر از دوستان هم آنجا بودند. يكي از آنها پرسيد: ديروز ظهر چرا غذا ميل نفرموديد؟ ايشان پاسخ داد: آقاجان! من در آن سفره غير از خون چيزي نميديدم. آن غذاها از پول ربا تهيه شده بود و خوردن نداشت. ما همه ميدانستيم صاحبخانه رباخور نيست، به همين دليل درك اين مسئله برايمان مشكل بود. ساعتي بعد، مردي كه ديروز مهمانش بوديم، آمد. هنگامي كه آقاي مجتهدي براي تجديد وضو خارج شد، از او پرسيدم: غذاي ديروز را از چه پولي تهيه كرده بودي؟ گفت: من به آقا قول داده بودم غذاي سادهاي تهيه كنم، اما همسرم گفت: بايد به بهترين شكل از اين مرد خدا پذيرايي كنيم. ناگزير شدم از همسايه خود مقداري پول قرض كنم. يكي از دوستان كه همسايه آن مرد را خوب ميشناخت، گفت: حال معلوم شد كه چرا آقاي مجتهدي ديروز غذا نخورد. همسايه او در بازار قم به دادن ربا مشهور بود و چون غذاي ديروز از پول ربا بود، آقاي مجتهدي به خوردن آن تمايلي نداشت.
این حکایت گویای آن است که عارف به خاطر بصيرت الهي خود، ميتواند حقيقت اشيا را ببيند.از طرف دیگر حتي قرض گرفتن از شخص رباخوار، اثر وضعي دارد.
* در محضر لاهوتيان نوشته محمدعلي مجاهدي، انتشارات لاهوتيان ، قم