kayhan.ir

کد خبر: ۱۷۲۸۸۳
تاریخ انتشار : ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۲۰:۵۱
بازخوانی مکتوب مستند « خارج از دید۲ »

سرگذشت عجیب خاندان نمازی‌ها؛ از مرجعیت دینی ضدانگلیسی تا پادویی غرب



   
سال 1293 ارتش انگلستان به سرزمین اسلامی عثمانی حمله کرد. یکی از جبهه‌های حمله، محور جنوب عراق بود. در آن زمان آیت‌الله شیخ فتح‌الله نمازی اصفهانی، مشهور به شیخ‌الشریعه، از زمرۀ علمایی بود که فتوای جهاد در برابر انگلستان را صادر کرد. سه سال پیش از آن نیز وقتی روس‌ها به شمال ایران حمله کردند شیخ‌الشریعه فتوای مشابهی صادر کرد. سال 1299 نیز وقتی انگلیسی‌ها مجددا به عراق حمله کرده و بصره را اشغال کردند، باز هم فتوای جهاد صادر کرد. یکی از فرزندان شیخ‌الشریعه نیز در دوران قبل از انقلاب به پاکستان رفته و مرجعیت امام خمینی را ترویج می‌کرد. هم‌چنین یکی از نوادگان شیخ‌الشریعه، شیخ محسن نمازی شیرازی به هندوستان رفت و در کلکته در ایالت بنگال غربی هند زندگی کرد و در دانشگاه همان شهر به تدریس عربی و فارسی مشغول شد. قبل از سفر به هندوستان، شیخ محسن در نجف اقامت داشت و در همان‌جا بود که پسرش محمدباقر به دنیا آمد. محمدباقر از همان بچگی همراه پدر به هندوستان رفت. در آن زمان، هندوستان بخشی از امپراتوری انگلستان بود و محمدباقر نیز تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در یکی از مدارس انگلیسی و مسیحی کلکته گذراند. بعد از دیپلم، برای تحصیل دانشگاه در همان کلکته به دانشگاه
 اس. ای. زاویرز (S.E.Xaviers) رفت که باز هم متعلق به انگلیسی‌ها و مسیحی‌ها بود. محمدباقر نمازی بعد از اینکه مدرک لیسانس کارشناسی اقتصاد را گرفت، به سرزمین اجدادی‌اش یعنی ایران برگشت و مدتی در کیهان انگلیسی مشغول به کار شد. اما کمی بعد، در 21 فروردین 1339، در سازمان برنامه و بودجه که تازه تاسیس شده بود استخدام شد و سازمان برنامه و بودجه هم وی را برای ادامۀ تحصیل بورسیه کرد و به آمریکا فرستاد. محمدباقر فوق‌لیسانس اقتصاد توسعه را از دانشگاه واندربیلت (Vanderbilt) در آمریکا گرفت. محمدباقر بعد از فارغ‌التحصیلی به ایران برگشت و در سازمان برنامه‌وبودجه پله‌های ترقی را یکی پس از دیگری طی کرد. خانوادۀ نمازی از خانواده‌های بزرگ شیراز بود. یکی از اعضای خاندان نمازی‌ها، محمد نمازی، عضو رسمی فراماسونری بود و لژ روشنایی را اداره می‌کرد. محمد مصدق هم به او بدبین بود و او را عامل انگلیسی‌ها می‌دانست. از دیگر اعضای خاندان نمازی‌ها، مهدی نمازی، سناتور و عضو حزب ایران نوین به ریاست هویدا بود. یکی از دختران خاندان نمازی هم با یکی از اشراف انگلیسی که سفیر انگلیس در آمریکا بود ازدواج کرد. به این ترتیب خانوادۀ نمازی از آن سابقۀ اجتهاد و مبارزه، در طی یک نسل ناگهان دچار دگرگونی شده و به عنوان خانواده‌ای غرب‌گرا در فضای سیاسی دوران پهلوی دوم ظهور کردند. محمدباقر نمازی بعد از مدتی ازدواج کرد. خانم نمازی به استخدام سازمان امور استخدامی کشور درآمد و به این ترتیب زن و شوهر هر دو پله‌های ترقی را طی کردند.
محمدباقر جایگاه بالاتری پیدا کرده بود و حتی در 18 فروردین 1353 توانسته بود به سمت معاونت سازمان برنامه و بودجه برسد و در همان روز به همین مناسب به دیدار شاه و مراسم دستبوسی برود. شاه در مهرماه همان سال او را به عنوان عضو هیئت امنای دانشگاه بلوچستان منصوب کرد و دو سال بعد نیز شاه طی حکمی او را به سمت معاون امور سازمانهای محلی و عدم تمرکز گماشت. آخرین سمت مهم او با حکم شخص شاه استانداری خوزستان بود که در تاریخ 17 شهریور سال 1356 انجام شد. شش ماه بعد از انتصاب محمدباقر نمازی به استانداری خوزستان، در اسفند سال 1356، سفر شاه به خوزستان انجام شد و محمدباقر وظیفۀ استقبال از او را به عهده گرفت. محمدباقر در این دوران به فردی بانفوذ در رژیم پهلوی بدل شده بود. اما انقلاب از دی ماه سال 56 به اوج رسیده بود و هر چهل روز چند شهر بزرگ و کوچک کشور به صحنۀ اعتراض مردم به رژیم تبدیل می‌شد. در آن دوران خوزستان نیز آبستن وقایع مهمی بود. سرانجام تابستان 1357 واقعۀ مهیب سینمارکس آبادان تحت مسئولیت استانداری محمدباقر نمازی رخ داد. حادثه‌ای که طی آن چند صد نفر از مردم در یک سینما و در حین تماشای فیلم گوزن‌های مسعود کیمیایی زنده در آتش سوختند و آتش انقلاب شعله کشیده بود. یازدهم مهرماه 1357 که تهران به طور مداوم صحنۀ تظاهرات مردم بود، محمدباقر باز هم به دستبوسی شاه رفت و این آخرین بار بود.
با پیروزی انقلاب محمدباقر نمازی پیاده از مرزهای ایران فرار کرده بود. محمدباقر لباس بلوچ پوشید و با پای پیاده از کوه‌های بلوچستان و مرز ایران عبور کرد و خودش را به پاکستان رساند و پناهنده شد. کمی بعد محمدباقر همراه همسر و فرزندان به آمریکا رفت و سرانجام تابعیت آمریکا را گرفت. در این سوی جهان، در ایران، برای یک دهه هنوز کشور در آتش جنگی که صدام به پشتیبانی شرق و غرب علیه ایران به راه‌انداخته بود می‌سوخت و در همین زمان، در آن سوی جهان، محمدباقر نمازی خودش را در آمریکا جا می‌انداخت و روابطش را پیدا می‌کرد.