kayhan.ir

کد خبر: ۱۷۰۴۴۷
تاریخ انتشار : ۳۰ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۹:۳۳
شرح حمله تروریستی رژه 31 شهریور اهواز از زبان عکاسان حاضر در صحنه:

شـات‌هایـی که قلب ترور را نشانه رفت




زینب مرزوقی - خبرنگار کیهان در اهواز:
تمام‌قد در غبار مهلکه‌ای که یک سویش جانشان بود و سوی دیگر مظلومیت مردمی بی‌گناه، ایستادند تا صادق‌ترین و ناب‌‎ترین تصاویر را شکار کنند و به دشمن مجالی برای گربه رقصانی و دروغ پراکنی ندهند.
خوب به خاطر دارم آن روز شروع ترم جدید تحصیلی‌ بود و باید به اهواز می‌آمدم. ساعت حوالی9 ونیم صبح در ورودی شهر وقتی اینترنت گوشی را وصل کردم خبری فوری میخ‌کوبم کرد؛ حادثه تروریستی...! آن لحظه دل توی دلم نبود تا آخرین پیام کانال‌های خبری را بخوانم. «فوری/ صبح امروز حمله تروریستی به مراسم رژه اهواز صورت گرفت». باورم نمی‌شد؛ شروع کردم به تماس گرفتن با تعدادی از همکارانی که حدس می‌زدم برای پوشش مراسم رژه رفته باشند. هیچکدام جواب نمی‌دادند. از یک منبع موثق تایید وقوع حادثه را گرفتم. کاملا یادم رفته بود باید به دانشگاه بروم؛ تنها کاری که قبل از رسیدن به محل کارم می‌توانستم انجام بدهم خواندن حمد بود برای دل تمام مادرانی که جوان و هرکسی که عزیزی در رژه داشت.
«علی معرف» یکی از عکاسانی است که در روز31 شهریور سال گذشته برای عکاسی از رژه نیروهای مسلح در محل حادثه تروریستی حاضر بود؛ وقتی از او می‌پرسم در زمان تیراندازی و حمله تروریست‌ها کجا بودی و چه اتفاقی افتاد، می‌گوید: کنار جایگاه در گوشه‌ای ایستاده بودم. هنگامی که تیراندازی آغاز شد یک لحظه هاج و واج ماندم، با خودم گفتم اصلا در رژه تیراندازی نمی‌کنند، بخاطر همین یک لحظه مکث کردم تا عکس‌العمل سایرین را ببینم. مردم، نیروهای مسلح حاضر در رژه و مسئولان همگی شوکه بودند. تیراندازی پس از چند ثانیه قطع و برای دومین بار با شدت بیشتر شروع شد. یکباره فریادی از میان جمعیت برخاست که فرار کنید؛ حمله تروریستی است. با خیل جمعیت به عقب کشیده شدم. بچه‌های عکاس را دیدم که مشغول عکاسی بودند، همانجا از خودم پرسیدم بمانم و عکس بگیرم یا در جایی امن پناه بگیرم که سریعا تصمیم به عکاسی گرفتم.
از او می‌پرسم در ذهنت چه گذشت که همانجا توانستی تصمیم به ماندن بگیری برای ثبت لحظاتی که همزمان هم غرورآفرین بود و هم سرشار از درد، او بیان می‌کند: شاید اگر بگویم تاکنون هنوز نمی‌دانم دقیقا چه چیزی در ذهنم گذشت که این تصمیم را گرفتم دروغ نگفته‌ام. به نظر من در آن شرایط هرکس هر تصمیمی که گرفت قابل احترام بود؛ اگر کسی در آن لحظه تصمیم گرفت که عکس نگیرد و ترجیح دهد پناه بگیرد قابل احترام است و نمی‌توان به او خرده گرفت اما اگر عکاسان در آن حادثه حضور نداشتند هیچ‌وقت نمی‌شد در چنین ابعاد گسترده‌ای این حمله تروریستی را محکوم کرد و تلخی این اتفاق را منتقل کرد. بالاخره در عکاسی جنگ عکاس از پیش تصویری از فضای حاکم در آن شرایط را در ذهنش ترسیم می‌کند اما لحظه حمله تروریست‌ها به رژه کاملا با عکاسی جنگ نیز متفاوت بود؛ در آن شرایط ذهنم کاملا از سایر واکنش‌ها و پیش زمینه‌ها خالی بود تا جایی که وقتی تیر به نیم متری‌ام خورد خدا را شکر کردم که فقط دوربین سالم است. تا برای خودم هم سؤال است که چه شد تصمیم به ماندن گرفتم و اگر همان لحظه خودم را از دور نگاه می‌کردم چه فکری درباره خودم و عکاسی در آن شرایط به ذهنم می‌رسید.
معرف درباره شات طلایی نجات آن دختر نوجوان توسط یکی از سربازان حاضر در صحنه تروریستی تصریح می‌کند: واکنش‌ها نسبت به این تصویر بسیار برایم جالب بود. عده‌ای به این موضوع توجه نمی‌کردند که آن سرباز درحال انجام چه کاری است و تنها به این اشاره می‌کردند که آن دختر روسری‌اش افتاده است. واقعا برای من که فضای حمله تروریست‌ها و صدای تیر در آن لحظات را به خوبی لمس کرده‌ام و این صحنه را به ثبت رسانده‌ام غیر قابل درک است که فداکاری سرباز وظیفه «مجتبی محمدی» را نادیده می‌گیرند و سعی دارند به حواشی بپردازند تا اینکه متن این اقدام را درک کنند.
با ذکر برای عکاسی جلو می‌رفتم
وی ادامه می‌دهد: همچنین پس از حمله تروریست‌ها به رژه به دلیل امنیتی شدن فضا تعدادی از عکاسان از ترس قبض و ضبط دوربین و تجهیزات محل حادثه را ترک کردند اما من و تعدادی از عکاسان ماندیم. خوب به خاطر دارم پشت جایگاه اجساد شهدای سرباز بر روی یکدیگر تلنبار شده بودند و غرق در خون بودند. هر فردی تا مدت‌ها درگیر چنین تصاویر دردناکی خواهد بود. برای من نیز که مدتی است منتظر اعزام به خدمت سربازی هستم به شدت دردناک بود که جوانان هم‌سن‌ام در لباس خدمت، بی‌گناه کشته شده در گوشه‌ای غرق خون افتاده بودند. حتی با دیدن اولین سربازی که کشته شد بسیاری از قدم‌هایم را با ذکر برداشتم و برای عکاسی پیش می‌رفتم. تمام این صحنه‌ها دلخراش و دردناک بود.
او با گلایه از برخی ضعف‌های ساختاری در پوشش رسانه‌ای و مدیریت بحران‎ها در استان خوزستان تصریح می‌کند: در استانی که مستعد به وجود آمدن هرگونه بحران است مسئولین ما باید به تدابیر و تمهیدات لازم مجهز باشند. البته برخی رسانه‌ها هم نتوانستند شرایط را به درستی تحلیل کنند مثلا رسانه‌ای ادعا می‌کند ما به دلیل جلوگیری از تبلیغ چنین حوادثی تصاویر حمله تروریستی رژه اهواز را منتشر نمی‌کنیم اما یک هفته پس از این ادعا و اتفاق؛ حمله تروریستی سیستان و بلوچستان را به طور کامل حتی با تصویر پوشش می‌دهد ضعف محسوب می‌شود. متاسفانه هر رسانه‌ای قصد داشت فضا را به سمت دلخواهش بکشاند، شاید در حوادثی از این دست بهتر باشد تمام رسانه‌ها با هر طیف و جناح سیاسی متحد عمل کنند تا برد بیشتری داشته باشیم.
کمی مکث می‌کند و این بار شروع به درد دل می‌کند؛ او اظهار می‌کند: اصلا انتظار تجلیل و یا مراسم تقدیر ندارم اما کمترین اقدام برای گرامی‌داشت کار عکاسان حاضر در حمله تروریستی برگزاری یک نمایشگاه عکس توسط ارگانی مانند ارشاد استان بود. استانداری خوزستان پس از حادثه برای تقدیر از عکاسان حاضر در صحنه حمله تروریستی آنها را در یک سالن جلسات دعوت می‌کند و با یک پاور بانک و لوح تقدیر از بازتاب گسترده تصاویرشان تجلیل می‌کند. اصلا نمی‌خواهم ابعاد مادی این تقدیر را باز کنم اما بهتر نبود این مراسم در یک سالن بزرگتر و با دعوت سایر اصحاب رسانه استان صورت می‌گرفت؟ این موضوع می‌توانست نقطه عطفی برای یک موزه هنر و یا یک گالری درخور شأن عکاسان استان خوزستان شود تا عکاسان خوزستانی دیگر مجبور نشوند در کافه، نمایشگاه عکس برگزار کنند.
من که نمی‌ترسم!
میان تمام عکاسان خوزستانی حاضر در رژه31 شهریور ماه97 اما حضور «فاطمه رحیماویان» مانند بمب در رسانه‌های داخلی و حتی خارجی صدا کرد. بانوی خوزستانی عکاس حمله تروریستی مثل همیشه محجوب و خجالتی بود، معمولا به عنوان دوست و همکار با هم همکلام شده بودیم و حالا برایم سخت بود از صحنه‌های تلخ آن روز بپرسم. فاطمه درباره رژه31 شهریور97 اهواز می‌گوید: کنار گروهان موسیقی بودم دقیقا وسط بلوار. بار اول که تیراندازی شد فکر می‌کردیم جزئی از رژه است اما پس از تیراندازی دوم صدایی آمد که سنگر بگیرید. من همانجا وسط بلوار خوابیدم؛ بیشترین تصاویری که ثبت کردم نیز در همان حین بود. تعدادی سرباز، من و سایر افراد حاضر را به سمت دیوار نزدیک بلوار هدایت کردند و تازه متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده است.
از «فاطمه» می‌پرسم چه شد که تصمیم به عکاسی گرفتی؛ بی‌درنگ پاسخ می‌دهد: در لحظات ابتدایی و با تیراندازی اول واقعا هنوز نمی‌دانستم چه خبر است اما هنگامی که به سمت دیوار هدایت شدم با خودم گفتم چرا درحال پناه گرفتن هستم؟ من که نمی‌ترسم؛ پس بروم و عکس بگیرم. شاید اول کنجکاوی بود و اینکه می‌خواستم بدانم دقیقا چه اتفاقی افتاده است اما پس از اینکه دانستم حمله تروریستی است بخاطر آوردم برادرم در همین ساعت و همین روز اما در شهری دیگر باید رژه برود و سرباز است.
«اگر دوباره زمان بازگردد و این حادثه رخ دهد باز هم عکاسی می‌کنی؟» سؤالی بود که از رحیماویان می‌پرسم و او عنوان می‌کند: به عنوان یک عکاس حرفه‌ای در شرایط این چنینی بسیار بد است که بر احساساتت غلبه نکنی و بعضی صحنه‌ها را از دست بدهی. در آن لحظه من نتوانستم بر احساساتم غلبه کنم و درست عکاسی کنم اگر زمان برگردد قطعا سعی خواهم کرد تصاویر بهتری را ثبت کنم.
فاطمه درباره شرایط و فضای چند دقیقه‌ای حمله تروریست‌ها به مراسم رژه تصریح می‌کند: سربازها و نیروهای امنیتی حاضر در صحنه هیچ نسبت خونی و فامیلی‌ای با اشخاص اطراف خود و مردمی که برای تماشای رژه آمده بودند نداشتند اما باز هم برایم جالب و با ارزش بود که از نجات جان خودشان می‌گذشتند و به مردم برای پناه گرفتن کمک می‌کردند. این کارها در لحظه‌ای که باید تنها به فکر نجات جان خودت باشی بسیار ارزشمند است که به جای نجات جانت فردی دیگر را با دستان خالی و اسلحه خالی نجات بدهی. می‌توانم بگویم یکی از دلایلی که ماندم و تصمیم به عکاسی گرفتم این بود که می‌خواستم نشان بدهم جوانان ما هنوز هم شجاعت و شهامت لازم را برای دفاع از ناموس‌شان دارند. همیشه جوانان دهه هفتاد برچسب‌های مختلفی می‌خورند و انگشت اتهام به این منظور به سمت‌شان گرفته می‌شود که تاکنون نتوانسته‌اند مانند جوانان دهه‌های گذشته شجاعت‌ و غیرت‌شان نسبت به خانواده و وطن‌شان را به نمایش بگذارند اما این حادثه مانند امتحانی بود که جوانان دهه هفتادی سربلند از آن بیرون آمدند و نشان دادند که آنها نیز با دستان خالی توان دفاع از جان و مال هموطنانشان را دارند.
«مهدی پدرام‌خو» از دیگر عکاسان حاضر در صحنه حادثه تروریستی است که با او به گفت‌وگو نشستم. او از فضا و شرایط آن روز عنوان می‌کند: هرقدر آدم آماده‌ای باشی ممکن است شوکه شوی چرا که افراد بسیاری در حادثه حضور داشتند که پس از شنیدن صدای شلیک در جوی آب کنار بلوار خوابیدند و افرادی نیز بودند که تجهیزاتشان را رها کرده و فرار کردند. نمی‌دانم دقیقا چه چیزی باعث شد که برای عکاسی در آن فضا و شرایط برخواستم اما هنگام عکاسی اصلا فکر نمی‌کردم ممکن است تیر بخورم. فقط با خودم می‌گفتم باید عکس بگیرم. اگر بخواهم درباره دلیل نماندن بعضی از بچه‌های عکاس در صحنه حمله تروریستی رژه بگویم می‌تواند سنجیدن شرایط خانوادگی‌شان باشد. اصلا بحث ترس از کشته شدن نیست اما همین که یکی از آنها از خودش پرسیده باشد اگر برایم اتفاقی بیافتد چه بر سر خانواده‌ام می‌آید پاسخ به این می‌تواند ماندن یا نماندن آنها را مشخص کند.
بی آنکه از او بپرسم، یکی ازصحنه‌های عاطفی و جالبی که در خلال حمله تروریست‌ها دیده بود را برایم تعریف می‌کند؛ پدرام خو بیان می‌کند: در همان فضای تیراندازی تروریست‌ها صحنه بسیار جالبی دیدم؛ دو سرباز را دیدم که پشت ستونی ایستاده بودند و یکی از آنها دوستان خود را برای سنگر گرفتن صدا می‌زد، سرباز دومی که کنارش بود از او خواست تا به پادگان92 زرهی برود و سنگر بگیرد و خودش سایر دوستانش را به پادگان بیاورد. شاید از دید شخصی دیگر این موضوع بسیار چیز ساده و پیش و پا افتاده‌ای باشد اما همین که کسی در تمام لحظات حمله بداند جانش در خطر است ولی اولویتش کمک به دوست و هم خدمتی‌اش باشد بسیار ارزشمند است.
«شایان حاجی نجف» از معدود خبرنگاران حاضر در رژه31 شهریور97 اهواز است. خبرنگار خبرگزاری ایسنا که در صحنه حمله تروریستی به رژه حاضر بود فضای آن روز را این گونه ترسیم می‌کند: دقیقا جلوی جایگاه بودم. آخرین گروهان موسیقی که گذشت برای استوری پیج شخصی اینستگرامم فیلم کوتاهی گرفتم؛ تقریبا بعد از 3 تا5 دقیقه صدای تیراندازی آمد. من برای تهیه خبر به رژه رفته بودم؛ شب قبل از آن تاسوعا و عاشورا بود که برای عکاسی از مراسم عزاداری در دزفول بودم. برای خبرگزاری بسیار مهم بود که رژه را پوشش دهم. وقتی که تیر‌اندازی شروع شد، من و یکی دیگر از بچه‌های عکاس مجبور شدیم در وسط خیابان و جلوی جایگاه - جایی که رژه می‌رفتند- روی زمین بخوابیم در این حین هر آن ممکن بود سمت ما شلیک کنند چون فقط ما دو نفر آنجا روی زمین بودیم و بقیه صحنه را ترک کرده و سنگر گرفته بودند. دقیقا همانجا بود که شروع کردم به فیلم گرفتن و در حین فیلم گرفتن دوستم را سمت پادگان92 زرهی هـل دادم تا سنگر بگیرد. می‌خواستم درون جوی آب کنار خیابان سنگر بگیرم ولی شاید اگر این را بگویم غیرقابل باور باشد؛ دیگر جایی برای سنگر گرفتن نبود چرا که جوی پر از آدم بود.
وی می‌افزاید: در همین حین با گوشی موبایل عکاسی می‌کردم و به دنبال جایی بودم تا بتوانم سنگر بگیرم اما در این حالت به این موضوع فکر می‌کردم که باید بر اساس رسالتی که دارم، اولین شخصی باشم تا عکس‌ها و خبر این حادثه را منتشر می‌کند و باید هرطور که شده این کار را انجام دهم. در همان حالی که دنبال سنگر می‌گشتم پشت تلفن شروع به خواندن خبر حادثه برای سردبیرم کردم تا اینکه ناگهان در فاصله‌ای بسیار نزدیک از ما گلوله‌ای اصابت کرد؛ این اتفاق دقیقا مثل یک سیلی به صورتم مرا بیدار کرد و تازه متوجه شدم ممکن است کشته شوم. پشت آمبولانس سنگر گرفتم اما پس از چند دقیقه مجددا بدنبال همکاران و دوستانم رفتم تا آنها را هم به یک جای امن بیاورم.
وقتی درباره احساسی که در آن موقع داشت می‌پرسم و اینکه چه چیزی باعث شد تا سریعا برای پوشش حادثه تصمیم بگیرد؛ ادامه می‌دهد: روزی که حادثه تروریستی مجلس در تهران اتفاق افتاد پس از آن همیشه از لحاظ ذهنی خودم را برای چنین فضایی آماده کرده‌ بودم تا اگر اتفاقات ناگهانی از این دست رخ بدهد باید به عنوان خبرنگار چه کاری انجام دهم و چگونه خودم را کنترل کنم و بر شرایط مسلط باشم؟ همچنین خواندن کتاب و حتی دیدن فیلم‌های جنگی ذهنم را آماده کرده بود.
حمله تروریستی رژه31 شهریور اهواز
عین بحران بود!
به عنوان خبرنگار حاضر در حادثه تروریستی نقدهایی به واکنش رسانه‌های استان نسبت به این حادثه دارد و تصریح می‌کند: در حادثه تروریستی، از رسانه‌های استان خصوصا رسانه‌هایی که از آنها انتظار حرفه‌ای بودن می‌رفت؛ اخبار ضد و نقیض بسیاری منتشر می‌شد. از شایعه شهید شدن یک خبرنگار در حادثه گرفته تا آمار غیر دقیق شهدا، زخمی‌ها و حتی تروریست‌ها. در چنین حادثه‌ای که رسانه‌های دنیا بر رسانه‌های داخلی متمرکز می‌شوند این امر برای جامعه خبری استان که منبع موثقی برای استناد به اخبار حادثه ندارند؛ معضل محسوب می‌شود. زمانی که دنیا بر روی این حادثه و واکنش کشورمان زوم می‌کند باید اخبار کامل و دست اول در اختیار مخاطب قرار دهیم تا به طرف مقابلمان اجازه ندهیم هر خبر کذبی را از سوی ما منتشر کند.
خبرنگاران و عکاسان
در خط مقدم جبهه هستند
او حالا انگشت اتهام را به سوی خودش می‌گیرد و در تکمیل نقد رسانه‌ها می‌گوید: اگر در ضعف رسانه دقیق شویم ما خبرنگاران نیز گاهی در دل حادثه نمی‌دانیم چه واکنشی باید نشان دهیم و این به عنوان ضعفی در بدنه خبرنگاری تمام کشور است. ما باید بدانیم چگونه در بحران در ابتدا فکرمان را مدیریت کنیم زیرا اگر از پس این کار بربیاییم قطعا می‌توانیم عملکرد خوبی را در دل بحران داشته باشیم و به رسالت و وظیفه‌ای که بر عهده ما است به خوبی عمل کنیم. هنگامی که به عنوان یک رسانه‌ای بدانیم هیجان‌زده عمل نکنیم آن وقت می‌توانیم رسالتمان را انجام دهیم. خبرنگار و عکاس در دل یک بحران وظیفه‌ای به جز خبررسانی ندارد و اگر در آن موقعیت نداند چه کاری انجام دهد به دلیل عدم آموزش صحیح، عدم تخصص و عدم مهارت آن فرد رسانه‌ای است. باید دوره آموزش خبرنگاری و عکاسی در بحران برای خبرنگاران برگزار شود تا بتوانیم در دل بحران ذهنمان را مدیریت کنیم. خبرنگار و عکاسی که در حادثه حضور دارد مانند امدادگر و سرباز خط مقدم جبهه است که اگر امداد نرساند و یا نجنگد آن جبهه نیز شکست خواهد خورد.
در حادثه تروریستی
 اسلحه ما دوربین و قلم بود
چیزی که از چهره و صدای حاجی نجف حس می‌کنم این است که هنوز روحش در بلوار قدس میان صحنه حادثه تروریستی جا مانده است و حتی گذشت زمان نیز نتوانسته کمی از رنج و دردش بکاهد؛ او این گونه ادامه می‌دهد: یک‌سال از حادثه تروریستی رژه 31 شهریور97 اهواز می‌گذرد و به جز چند روز اول دیگر کسی سراغ ما و افراد حاضر در صحنه ترور نیامد. ما خبرنگاران و عکاسان حاضر در صحنه حادثه تروریستی هرچند اسلحه‌ای برای دفاع از وطن نداشتیم اما با اسلحه قلم و دوربین‌مان از کشور دفاع کردیم و این امر به دلیل اتفاقی بودن حادثه می‌توانست رخ ندهد ولی بخاطر حس وطن پرستی و انجام رسالتمان به بهترین شکل صورت گرفت.
او درباره بازتاب جهانی تصاویر عکاسان از حمله تروریستی رژه31 شهریور اهواز می‌گوید: حادثه تروریستی اهواز حادثه‌ای بود که به وسیله تصاویر عکاسان حاضر در صحنه شرایطی را رقم زد که برای اولین بار در مجمع عمومی سازمان ملل یک حمله تروریستی‌ انجام شده در کشورمان را محکوم کرد زیرا ما عکاسان و خبرنگاران به گونه‌ای رسالت خود را انجام دادیم که فرصت هیچ شک و شبهه‌ای در رد کردنش توسط سایر کشورها باقی نگذاشتیم. این امر حتی از لحاظ سیاسی نیز برای ما برد داشت و کسی به غیر از عکاسان و خبرنگار حاضر در صحنه حادثه تروریستی که رسالت خودشان را به بهترین شکل انجام داده و کشورشان را سربلند کرده بودند، این برد سیاسی به ارمغان نیاورده بود.
این خبرنگار از ابعاد و منظر دیگری نیز به حادثه تروریستی31 شهریور ورود می‌کند و می‌افزاید: من کارشناس نیستم اما فکر می‌کنم پس از حادثه تروریستی باید اقدامی صورت می‌گرفت تا آلام روانی این حادثه درمان شود. قطعا کسی که در آن روز شهید شد کار خود را به بهترین نحو انجام داده بود زیرا هر آنچه که در همان لحظه داشت یعنی جان خود را عرضه کرد اما باز هم می‌گویم باید سراغ افرادی که در حادثه بودند ولی شهید نشدند یعنی تمام زنان، کودکان، نوجوانان، سربازان و حتی خبرنگاران حاضر در صحنه می‌رفتند تا از تبعات روانی آن جلوگیری شود.
باید نشان می‌دادم ملت ایران
 اسیر ترور هستند
همچنین با «مرتضی جابریان» یکی دیگر از عکاسان رژه شهریور97 اهواز که به گفت‌وگو پرداختم درباره عکاسی در آن شرایط فوق‌العاده و حساس بیان می‌کند: تصمیم برای یک لحظه بود که برای عکاسی بمانم یا بروم، هیچکس نمی‌تواند به افرادی که صحنه را ترک کردند بگوید چرا رفتید زیرا تیرها واقعی بودند و نه مشقی. آن لحظه‌ای که تصمیم به ماندن گرفتم لحظه‌ای بود که نیروهای نظامی یکی از سربازان تیر خورده را بر دوششان حمل کرده و به سوی آمبولانس در حرکت بودند؛ همان لحظه تصمیم به ماندن گرفتم تا نشان دهم این حادثه، تروریستی بوده و بچه‌های ما با مظلومیت به خاک و خون کشیده شدند.
وقتی از اتفاقات حمله تروریستی می‌گفت میان صحبت‌هایش بارها و بارها برایم تاکید می‌کرد که باور این امر که یک حمله تروریستی در رژه اتفاق افتاده سخت بود و همه در شوک بودیم.
از جابریان نیز وقتی می‌پرسم «اگر زمان برگردد باز هم برای عکاسی از این حمله می‌مانی یا نه بی‌درنگ پاسخ می‌دهد: بله. من به عنوان عکاس خبری برای عکاسی از گل و گیاه وارد این حوزه نشدم. رسالت من این است تا با دوربینی که در اختیار دارم مظلومیت، درد، مشکلات اجتماعی و محیط زیستی محل زندگی و استانم را نشان دهم. حمله تروریستی نیز از نگاه من یک معضل و مشکل بود؛ چرا نباید از چنین اتفاقی عکس بگیرم؟ حتی اگر به قیمت از دست دادن جانمان نیز تمام می‌شد اما ما برای نشان دادن عمق درد این اتفاق در آنجا حاضر بودیم. عکس‌هایی که در روز رژه 31 شهریور اهواز ثبت شدند سند مظلومیت ملت ایران است و نشان دادند که سال‌هاست مردم ایران اسیر ترور هستند و تروریست ملت ایران را به خاک و خون کشیده است به این خاطر اگر به عقب برگردم قطعا برای عکاسی از آن لحظات می‌مانم. برای من به عنوان یک عکاس خبری مایه مباهات و افتخار بود که در این حمله توانستم رسالتم را به خوبی انجام دهم و بار دیگر نگاه‌ها را معطوف جامعه عکاس خبرنگاران کنم.
جابریان تصریح می‌کند: این حادثه برای ما که در صحنه حاضر بودیم از لحاظ روحی بسیار سنگین‌تر بود و روزهای سختی بر ما گذشت تا اینکه توانستیم خودمان را جمع کنیم. شاید باور نکنید من تا چند روز پس از آن اتفاق غذا نمی‌خوردم و فکر می‌کردم چیزی که گذشت یک کابوس بود؛ عکس‌های حادثه را که می‌دیدم مدام از خودم می‌پرسیدم چه شد که زنده ماندم؟ تلخی این اتفاق تا سال‌ها همراه ما خواهد ماند چرا که هیچ‌کدام از ما شرایط این چنینی را تجربه نکرده بودیم. در خلال به وقوع پیوستن حادثه و حمله تروریست‌ها و حتی پس از آن هنگامی که شهدا در گوشه‌ای افتاده بودند بسیاری از صحنه‌ها را به دلیل شدت دردناک بودنشان نتوانستم ثبت کنم؛ هرقدر که سعی می‌کردم دستم را برای عکس گرفتن بالا بیاورم احساس می‌کردم دستم فلج شده و ناتوانم.
***
حالا یک‌سال از نیم روز تلخ 31 شهریور97 و حمله خصمانه تروریست‌ها می‌گذرد اما اگر سال‌ها نیز بگذرد هیچ‌وقت حس و حال غریب اهواز را در آن روز فراموش نمی‌کنم ؛ درست مثلِ صبح عاشورا هوایش روی دل آدمی سنگینی می‌کرد. انگار کسی غبار مرگ روی صورت این شهر پاشیده بود. نفس که می‌کشیدی احساس می‌کردی بوی خون جوانان وطن را که بی‌گناه هدف گلوله‌ها قرار گرفته‌بودند. در طول سال‌های رفته زخم‌های بسیاری بر روی تن مام وطن نشانده‌اند اما حادثه تروریستی رژه31 شهریور اهواز درد، رنج و غم مشترکی است میان تمام ما که با جان فشانی‌ها و مسئولیت پذیری عکاسان و خبرنگاران حاضر در صحنه به فریادی بلند در برابر ظلم، ترور و تروریست تبدیل شد. بی‌شک اگر عکس‌های ماندگار و واژه‌های حق‌گوی خبرنگاران و عکاسان در آن روز نبود؛ در دفتر تاریخ، مظلومیت ملت ایران در مقابل ترور همچنان نانوشته و مهجور می‌ماند.