kayhan.ir

کد خبر: ۱۵۴۳۶۸
تاریخ انتشار : ۲۲ بهمن ۱۳۹۷ - ۲۱:۳۷
یادداشت های جشنواره فیلم فجرـ روز هشتم

خون خدا تجربه‌گرایی سنگین

دومین ساخته مرتضی علی عباس میرزایی پس از فیلم «انزوا» در سال 1395، به کاری کاملا تجربی روی آورده است. اگرچه فیلم «انزوا» یک اثر عادی به سبک و سیاق سینمای مسعود کیمیایی بود اما فیلم «خون خدا»، اساسا سازی دیگری در فیلمسازی مرتضی علی عباس میرزایی، به حساب می‌آید.

قصه فیلم، ماجرایی بسیار عادی است، یک معتاد بازپروری شده، در یک غذای نذری شب‌های محرم، پاکتی پیدا می‌کند که درونش یک چک با رقم بسیار بالایی مواجه می‌شود و حالا از این پس قرار است نحوه برخوردش را با این چک مشاهده کنیم. اما داستان از این پس در مونولوگ‌های افراد مختلف با این شخصیت اصلی ادامه پیدا می‌کند و خود او، کلمه‌ای بر زبان نمی‌آورد. مانند افرادی که هریک بخشی از واقعه را تعریف می‌کند.
کارگردان، این تجربه‌گرایی‌اش را به دیگر عناصر ساختار فیلم، از جمله اندازه نماها، تصویر مونولوگ‌گویی افراد مقابل کاراکتر اصلی و رنگ صحنه‌ها و... نیز گسترش می‌دهد. اما به نظر می‌آید همه این سعی در نوگرایی تصویری به طور مناسب نمی‌تواند در خدمت قصه و ماجرای فیلم قرار بگیرد و در نقاط متعددی در فیلم، به صورت گل درشتی روی موضوع و محتوا سوار می‌شود و فرصت بروز آن را نمی‌دهد.
شاید از همین رو، فیلم حدود 70 -75 دقیقه بیشتر کشش ادامه پیدا نمی‌کند و خوشبختانه فیلمساز به درستی این موضوع را درک کرده و فیلمش را پایان می‌دهد.
دیدن این فیلم جرم نیست
آژانس شیشه‌ای 2
اولین موضوعی که در حتی شنیدن داستان یک خطی فیلم دیدن این فیلم جرم است، به ذهن متبادر می‌شود، شباهت بلافصل آن را فیلم معروف 20 سال پیش ابراهیم حاتمی‌کیا یعنی آژانس شیشه‌ای است.
بازهم یک گروگان‌گیری، این بار یک تبعه انگلیس ایرانی‌تبار که در یک شب مستی، بدون دلیل و ناگهان به اذیت و آزار زنی چادری می‌پردازد که از قضا، همسر فرمانده یک پایگاه بسیج است و موجب سقط جنین وی می‌شود. همین موضوع خون فرمانده را به جوش می‌آورد تا وی را بازداشت کند، بازداشتی که با حکم پلیس و درخواست‌های فرمانده ارشد پایگاه و سپس حضور ماموران امنیتی نیز پایان نمی‌باید و به دستگیری همه این افراد نیز می‌انجامد و بسیاری از دیگر نیروهای امنیتی را هم به میدان می‌کشاند تا آن حد که مسئله به یک معضل ملی برای کشور تبدیل می‌گردد.
فیلمساز که اولین تجربه سینمایی بلندش را انجام می‌دهد، بر اثر یک اتفاق غیرمنطقی و تا گذشت دو سوم فیلم، ماجرای گروگانگیری خود را بر یک دلیل شخصی (آسیب دیدن همسر و سقط بچه) استوار می‌کند. در صحنه‌های متعددی، کاراکتر اصلی را می‌بینیم که با عکس همسرش و بر زبان آوردن نام دختر بدنیا نیامده‌اش،‌ گریه می‌کند و حتی در پاسخ یکی از همرزمانش و این سؤال که چرا چنین کاری می‌کند، می‌گوید که باید برای زن و بچه‌اش کاری انجام دهد. تقریبا در یک سوم انتهایی است که مسئله کلی‌تر وطن و زنان کشورش را مطرح می‌سازد. از این لحاظ فیلم دیدن این فیلم جرم است از آژانس شیشه‌ای عقب می‌ماند.
از طرف دیگر اگرچه ماجرای فیلم در یک پایگاه بسیج اتفاق می‌افتد ولی جغرافیای مشخص دراماتیک ندارد و از همه مهم‌تر، مردم (بازهم برخلاف آژانس شیشه‌ای) در این جغرافیا حضور ندارند که البته فیلمساز آن را با غرق شدن مکان توسط نیروهای امنیتی توجیه می‌کند. این جغرافیای نامشخص در برخی صحنه‌های داخلی نیز توی ذوق می‌زند و فی‌المثل در سکانس اولین درگیری با مامورین امنیتی که به درون پایگاه آمده و با قلدری درصدد خلع سلاح افراد و آزاد‌سازی گروگان‌ها هستند، نماهای درستی از درگیری فرمانده پایگاه با سردسته مامورین امنیتی داده نمی‌شود. اگرچه فیلمساز سعی کرده در برقراری ارتباطات مابین کاراکترها، از نماها و برش‌ها و دکوپاژ دقیق‌تری بهره بگیرد. در صحنه‌های مذاکره و هجوم مامورین به پایگاه و درگیری‌های درون پایگاه، نامشخص بودن هویت نیروها و درستی توانایی عملکرد آنها به شدت به منطق کار ضربه وارد آورده و هدف اصلی سازندگان اثر را ابتر می‌گذارد.
البته هدف و جسارت کارگردان در طرح مسائل عدالت‌طلبانه و ضد تبعیض و قضیه آقازاده‌ها و لابی‌های آنها، همچنین ارتباط ماجراها به مذاکرات با خارجی‌ها و باج دادن به آنها، تامل‌برانگیز است اما متاسفانه این رویکرد آرمان‌گرایانه، در بی‌تجربه‌گری‌های فیلمساز تا حدودی از میان رفته است.
سال دوم دانشکده من
این یک فیلم نیست!
رسول صدر عاملی پس از گذشت 8 سال از فیلم بسیار ضعیف در انتظار معجزه، بار دیگر به عرصه فیلمسازی بازگشت و شاید با این تصور که در ادامه سه‌گانه به اصطلاح نوجوانانه یا تین ایجری خود فیلم می‌سازد، سال دوم دانشکده من را جلوی دوربین برده است. اثری که تنها نمایش یک موقعیت در طول حدود 95 دقیقه است. فیلم در واقع نه شروع می‌شود و نه پایان می‌پذیرد.
دختری با مصرف بیش از حد قرص‌های مخدر، در یک اردوی دانشجویی به کما می‌رود و دوستش، مادر و پدر و نامزدش در انتظار بهبودش هستند تا....
فیلم نه نمایشی از دختران دانشجوی امروز است، نه معضلات آنها را تصویر می‌کند، نه فیلمی عشقی است و نه اجتماعی و نه انسانی و نه... در واقع سال دوم دانشکده من یک فیلم نیست یا به عبارتی در حد و اندازه حتی یک فیلم کوتاه هم نمی‌توان به آن نگاه کرد. اتفاقی نمی‌افتد، درامی شکل نمی‌گیرد، گره‌ای زده نمی‌شود، حسی ایجاد نمی‌کند و... همه موضوعات بر زبان‌ها جاری می‌شود؛ رابطه دختر با نامزد یا دوست پسرش، ارتباط دوست دختر با نامزدش یا با دوست پسر آن دختر و.... کاراکترها، کمترین حس و حال را ارائه می‌دهند و حتی نحوه صحبت نیم خورده و بی‌تفاوت دوست دخترت در حال کما که در واقع شخصیت اصلی فیلم نیز هست، تماشاگر را کلافه می‌کند حتی اعمال مالیخولیایی و سادیستیک او، تماشاگر را به حیرت می‌اندازد. خصوصا در لحظاتی که گفته‌اند، دوستش در حال کما، صداها را می‌شنود و او عمدا در گوشش از ارتباط با دوست پسر آن دختر در حال کما، سخن می‌گوید! به هر حال سال دوم دانشکده من، مثل بسیاری از دیگر آثار جشنواره امسال، پس از یک واقعه قابل انتظار تمام می‌شود و البته پایان نمی‌گیرد و مخاطب همان‌طور که در انتظار آغاز فیلم مانده بود، از تیتراژ پایانی نیز متعجب می‌شود!