سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر-۶
حلقه های مفقوده تاریخ و فرهنگ
سعید مستغاثی
سینما یکی از رسانههایی است که میتواند تاریخ یک ملت و قهرمانان و بزرگانش را برای نسلهای مختلف معرفی کرده و در اذهان آنها برجسته نماید. آنچه که باعث شده همین سینما در غرب و به خصوص آمریکا با تحریف واقعیات حتی تاریخسازی نماید. سینمای آمریکا و هالیوود تقریبا از هیچ یک از قهرمانها و بزنگاههای تاریخی این کشور به آسانی عبور نکرده و با هریک از آنها بعضا فیلمها و سریالهای متعددی برروی پرده نقرهای (سینما) و یا پرده شیشهای (تلویزیون) برده است. از تاریخ دینی و مذهبیشان گرفته که بر اساس آمارهای موجود تنها حدود 250 فیلم درباره حضرت عیسی(ع) و تقریبا 150 فیلم درباره حضرت موسی(ع) و وقایع پیرامون ایشان ساخته شده و دهها فیلم و اثر درباره قدیسین و ماجراهایی که به این پیامبران مربوط میشود.
درباره پادشاهان و ملکههای انگلیس مانند هنری هشتم و کرامول و الیزابت اول و... و روسای جمهوری آمریکا همچون نیکسون و کندی و آبراهام لینکلن و تنها بیش از 40 فیلم درباره این شانزدهمین رئیسجمهوری ایالات متحده آمریکا جلوی دوربین رفته است. تا دانشمندان و شخصیتهای علمی همچون لویی پاستور و دکارت و الکساندر فلیمینگ و ادیسون و... و شخصیتهای علمی معاصر همچون جان نش و آلن تورینگ و استفن هاوکینگ و حتی استیو جابز و... و شخصیتهای ورزشی مانند زامپرینی و پله و شولتزها و... و بزنگاههای تاریخی که دهها فیلم درباره جنگهای استقلال آمریکا، جنگهای انفضال این کشور، جنگ جهانی اول و دوم، انقلاب فرانسه و جنبشهای مختلف اجتماعی و سیاسی در سینمای غرب ساخته شده است.
این درحالی است که خود تاریخ آمریکا چندان از قهرمانان و افتخارات تاریخی بهرهمند نیست و از همینروست که سعی میکنند تا با ساخت انواع و اقسام فیلمهای به اصطلاح سوپرهیرویی یا فوق قهرمانی مانند سوپر من و بت من و اسپایدرمن و آیرون من و ایکس من و.... این نقیصه تاریخی را جبران کرده و بعضا افتخارات و داشتههای تاریخی دیگر ملت را به نام خود بزنند. آن چنانکه ژان لوک گدار در فیلم «در ستایش عشق» هم نشان میدهد، هالیوودیها حتی خاطرات جنگ دیگر کشورها را میخرند و میگوید که آنها حتی خاطرات خود را نیز از ما میدزدند!
اما در مقابل، سینمایی که منسوب به ایران است، در طول این 40 سال پس از انقلاب، بسیار به همان شخصیتها، قهرمانان و بزنگاههای تاریخی این ملت بدهکار است، چرا که به جز تعداد انگشت شماری، تقریبا به هیچ یک از آن افراد و مقاطع تاریخی نپرداخته است. آن هم در سرزمین و برای ملتی که قرنها تاریخ و افتخار و گنجینه عظیمی از فرهنگ و هنر و علم و ادبیات و آیینهای مردمی را داراست. هرسال دهها فیلم غربی درباره افتخارات تاریخیشان، به جشنوارهها و مراسم اهدای جوایز از این دست راه پیدا میکنند ولی نگاهی به جشنواره فیلم فجر همین امسال نیز نشان میدهد که به جز چند فیلم، بقیه آثار انگار که با ایران و ایرانی و تاریخ و فرهنگش، کاری ندارند. از آن چند فیلم هم، بعضی مثل «شبی که ماه کامل شد» و «غلامرضا تختی»، نتوانستند حق مطلب را به طور شایسته ادا کنند.
روز هفتم
سونامی
فیلمی ظاهرا ورزشی درباره تیم ملی تکواندو که به چندین قصه، به اصطلاح نوک زده ولی از پس هیچکدام بر نمیآید. ماجرای خود تیم و چالش انتخاب بازیکنان، سرمربی جدید که از خارج کشور آمده و فلج دستش، قضیه مسابقه ندادن با حریفان اسرائیلی، آسیب دیدن قهرمان اصلی تیم، داستان تیم سه نفره بسکتبال دختران و ماجرای شرکت آنها در مسابقات بینالمللی از طریق اسپانسر، روابط ناهنجار دو تن از بازیکنان و... فقط بخشی از مجموعه موضوعات و سوژههایی است که هریک میتواند خود به تنهایی محور و اساس یک فیلم مستقل قرار گیرند ولی در فیلم «سونامی»، به طور گذرا و سردستی مطرح شده و از دست میروند و تماشاگر در این میانه حیران و سرگردان میماند که بالاخره مسئله چیست؟!
حالا در این بین نشانههای برخی فیلمهای داخلی و خارجی را هم میبینیم؛ از فیلم «عرق سرد» گرفته که حتی بخشی از فیلم «سونامی» را میتوان «عرق سرد2» نامید تا فیلم «فاکس کچرز» و به خصوص فیلم «من، تونیا» که سال گذشته در زمره نامزدهای دریافت اسکار بهترین فیلم بود و حالا الهامبخش قسمتهای مهمی از فیلم «سونامی» شده است.
«سونامی»، ظاهرا درباره تیم ملی تکواندوی ایران است که یکی از پرافتخارترین تیمهای ورزشی این کشور محسوب شده و عنوان قهرمانی جهان و آسیا را نیز داراست، اما از آن افتخارات و قهرمانیها، به جز یک تیم آشفته و سرمربی ناتوان و بازیکنان جنجالی و روابط نامناسب و ناهنجار، مورد دیگری در فیلم «سونامی» دیده نمیشود! حتی فیلمساز وقتی میخواهد پرانتزی هم برای ورزش بانوان در فیلمش باز کند، به جای خیل عظیم افتخارات و قهرمانیهای زنان کشور در مسابقات مختلف، به یک مسابقه حاشیهای میپردازد و کل ورزش زنان کشور را زیر علامت سؤال میبرد. در واقع وقتی این سینما میخواهد به ورزش این مملکت ادای دین کند، بیشتر آن را ضایع کرده و واقعیاتش را هم تحریف میکند. اینجاست که باید آن شعر معروف سعدی را به حضرات یادآوری کرد که «مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان»!
قسم
دومین فیلم محسن تنابنده، درباره یکی از چالشبرانگیزترین مسائل قضایی و حقوقی اسلامی است که در سالهای اخیر بارها به گونه غیرکارشناسانه و بعضا با رویکردی ضد اسلامی، سوژه برخی سینماگران قرار گرفته و آثار متعددی درباره آن ساخته شده است. اما به نظر میرسد این بار و در فیلم «قسم» تا حدودی حق مطلب ادا شده، اگرچه همچنان برخی مسائل حقوقی که هر کدام جای بحث و تحلیل علمی دارد، به صورت شعاری و سطحی مطرح شده و خود میتوانند شبههبرانگیز باشند.
فیلم «قسم» از معدود آثار جشنواره امسال است که تا حدودی سر و شکل فیلم و سینما را داراست که به نظر میرسد حاصل تجربیات تنابنده از مجموعه «پایتخت» باشد، خصوصا که رد پای برخی صحنههای مشابه آن مجموعه تلویزیونی در این فیلم به چشم میخورد. فیلمنامه پرتعلیق که تا صحنه آخر به تدریج گرههایش باز میشود، صحنههای داخل اتوبوس و بازیگران متعدد که کارگردان از پس برقرارکردن روابط آنها برآمده و برخی صحنههای غافلگیرکننده مثل پرت شدن اتوبوس به درون آب و تلاش برای نجات فرد گیر افتاده در صندوق بغل که در واقع مجازات اصلی را رقم میزند و... همه از فیلم «قسم» اثری قابل قبول ساخته که البته نقاط ضعف و ضعیف خود را نیز داراست.
سمفونی نهم
محمدرضا هنرمند پس از حدود 17 سال فیلم نساختن، مجددا به دغدغههای روزهای اول کارش در اوایل دهه 60 و ساختن فیلمهایی مانند «مرگ دیگری» و «زنگها» بازگشته با این تفاوت که این بار تازگی و خلاقیت فیلمهای یاد شده جای خود را به رویکرد نابهنجار برخی آثار شبه طنز سالهای بعد درباره مرگ و آخرت همچون «دموکراسی توی روز روشن»، «پوست موز» و حتی «جعبه موسیقی» داده و بخشی هم از فیلمهای ضد دینی غرب و هالیوود (مانند «زیر آسمان برلین» و «نوح» و «لژیون» در قسمت عصیان فرشتهها و تبدیلشان به بشر یا موجودی دیگر) وام گرفته تا فیلم «سمفونی نهم» (که نامش ربطی به فیلم ندارد و تنها در صحنه مرگ هیتلر، صفحه این سمفونی را میشنویم!) را بسازد. فیلمی که نسبت به فیلمنامه لاغرش، بسیار کشدار و طولانی است و به دلیل تکراری بودن کاراکترهایش گاهی ملالآور هم میشود.