یادداشت دانشجویی
علاج واقعه بعد از وقوع!
محمد زندی*
مثال فوق، نمونهای عینی از اصل «پیشگیری بهتر از درمان» بود تا اهمیت پیشبینی مخاطرات قبل از بروز، درک گردد و برای جلوگیری از آن برنامهریزی و تدبیر شود. حال اگر بخواهیم این مثال را به حیطه حکمرانی تعمیم دهیم، ناگفته پیداست که وظیفه حاکمان، تنها در تمشیت امور جاری حکومت خلاصه نمیشود و ابعادی وسیعتر از جمله «آیندهپژوهی» [Future Study] را نیز در برمیگیرد.
آیندهپژوهی نه به مثابه پیشگویی و غیببینی، بلکه همچون واکسن یا آنتیویروس، به عنوان یک استراتژی پیشبینی شده در مقابله با ویروسها است؛ که اگرچه اکنون در سیستم وجود ندارند و شاید در آتیه نیز هیچگاه خطری را متوجه سامانه نکنند، اما هزینههای سرسامآور آفند ویروسی احتمالی، آنقدر گزاف خواهد بود که تمهید پدآفندهای آنتیویروس را توجیه کند.
تجربه چهل ساله و پُرفراز و فرود حیات جمهوری اسلامی، گویای این واقعیت است که در عین ملحوظ داشتن نقاط قوت در بسیاری از پارامترهای استراتژیک، اما ضعف در آیندهپژوهی و کنشگری فعال، ابتکار عمل را از ما سلب نموده و نقشی منفعل و مدافعانه را نصیبمان کرده است!
برای درک بهتر موضوع، بازخوانی مصادیق ذیل که تنها معدودی از ضعفها پیرامون واکنش منفعلانه و عدم کنشگری فعال را گوشزد میکنند، خالی از لطف نخواهد بود:
1- فتنه 1388 درمیگیرد! اگرچه نقش سرویسهای خرابکار خارجی و مزدوران داخلیشان در آتش بیاریِ معرکه، انکارناپذیر است اما کیست که کتمان کند یکی از دلایل دامن زدن به دوقطبی انتخاباتی، مناظرات پخش شده از صداوسیما بود! مناظراتی که اگرچه کمبودش احساس میشد اما کمکاری آیندهنگرانه صداوسیما –یا به تعبیر امام راحل(ره) «دانشگاه عمومی»- طی سالیان گذشته در تهیه و تولید برنامههای گفتوگومحور و آزاداندیشانه به منظور افزایش «تابآوری» اجتماعی و جااندازی فرهنگ «تحمل عقیده مخالف» در میان مردم، چنان جو عمومی را ملتهب و موّاج نمود که موجسواری بیگانگان روی آن را به سادگی امکانپذیر کرد! پس از رخداد نامیمون 88، اگرچه رسانه ملی به این ضعف واقف شد و تا به امروز سعی نمود با قطار کردن لیست بلندبالایی از برنامههای مناظرهای/چالشی همچون «دیروز؛ امروز؛ فردا»، «پایش»، «ثریا»، «پارک ملت»، «متن-حاشیه»، «زاویه»، «مناظره»، «بدون توقف»، «منطقه آزاد»، «پیشرو»، «جهانآرا»، «این.ج.ا» و...، به نوعی جبران مافات کرده باشد، اما چه فایده که دیگر خیلی دیر شده بود!
2- حقوقهای نجومی در خرداد 1395 افشا میشوند! دومینوی افشاگریها اگرچه از فیش حقوقی مدیران «بیمه مرکزی» آغاز شد اما دامنه آن به رئیس«صندوق توسعه ملی» و مدیرعامل «بانک رفاه» و... نیز تسری یافت. اطلاع از تبعیض و شکاف 20 تا 50 برابری میان حقوقبگیران حداقلی با مدیران فرادستی، خشم عمومی را به اوج میرساند. دولت در ابتدا مُنکر قضیه میشود و حتی در یک دهانکجی آشکار نسبت به افکار عمومی، یکی از این نجومیبگیران را «ذخیره نظام»(!) معرفی میکند، اما پس از افزایش فشارها، نهایتاً مجبور میشود تا لایحهای فرمالیته و بسیار دیرهنگام را پیرامون یکپارچگی در نظام پرداختها، راهی مجلس کند. اگرچه انتظار اقدام پیشدستانه درباره حقوقهای نجومی از دولتِ خالقِ خسارتِ محضی چون برجام، بسیار بعید و نابهجا بود اما از نهادی نظارتی مانند «سازمان بازرسی کل کشور» توقع میرفت تا بیهیچ ملاحظه و تعارفی، نقش پیشگیرانه خود در چنین موضوعاتی را به احسن وجه، ایفا نماید؛ معالأسف اما رئیسسازمان مذکور، طی عذری ناموجه اظهار داشت: «درباره مدیر بانک رفاه که فیش حقوقی وی نیز جنجالی شد، اگرچه گزارش تخلف کلان وی در زمان بانک ملی را داشتیم ولی با لابیگری حسین فریدون، نامبرده در رأس بانک رفاه قرار گرفت.»!
3- اعتراضات دی 1396 به وقوع میپیوندد! در این مورد نیز اگرچه وجود دستهای بیگانه در انحراف مطالبات بهحق مردمی به سمت مقاصد شوم سیاسی، به چشم میآید اما همگان واقفند که به تعبیر رهبر انقلاب، کدامین زخم کهنه موجب تجمع این حجم از مگسهای مزاحم شده است! جراحت موسسات مجوزدار مالی و اعتباری همانند «کاسپین»، «ایرانیان»، «افضل توس»، «آرمان وحدت» و «ثامنالحجج» که از اوایل دهه 90 آغاز شد و سرانجام در نیمه همین دهه سَر باز کرد، خود نشان از بیتوجهی و نبود آیندهنگری در میان مدیران و دستاندرکاران اقتصادی کشور داشت. در این میان اگرچه 11/5 هزار میلیارد تومان از ذخایر دولت یا به عبارت بهتر ۱۴۳ هزار تومان از جیب هر شهروند ایرانی برای تأدیه بدهی این موسسات متخلف پرداخت گردید اما چه سود که دیگر اعتماد عمومی نسبت به نظام پولی و بانکی کشور، خدشهدار شده و اعتراضات خیابانی مترتب از آن، دشمنان خارجی را به جوابگیری از فشارهای مضاعف اقتصادی، متقاعد کرده بود!
4- تلگرام به معضلی برای امنیت ملی کشور تبدیل میشود! در این بین، همکاری کاملاً یکطرفه وزارت ارتباطات با تلگرام و انتقال سرورهای آن به داخل کشور، این پیامرسان بیگانه را به یکهتاز میدان سایبری کشور تبدیل میکند؛ بهحدی که بنابر اذعان یکی از اعضای شورایعالی فضای مجازی، تلگرام به تنهایی تا اواسط سال 1396، بیش از 60 درصد پهنای باند اینترنت مصرفی کشور را به خود اختصاص میدهد. خوشبینی محض به تلگرام، زمانی به بدبینی تبدیل شد که موسسِ یهودیالاصل آن یعنی «پاول دورف» برخلاف تعهداتش، از افشایِ اطلاعات رمزنگاریشدهیِ مکاتبات تلگرامیِ تروریستهایی که در حمله به مجلس در خرداد 1396 شرکت داشتند، استنکاف نمود! این اقدام خودسرانه مدیر تلگرام اما مجدداً در جریان اعتراضات دی 1396، تکرار گردید و نامبرده از مسدود نمودن بسیاری از کانالهای معاند که مستقیماً مردم را به قیام مسلحانه تشویق کرده و حتی از انتشار آموزش گام به گام ساخت «کوکتل مولوتف» در گروههایشان نیز ابایی نداشتند، خودداری کرد! پس از آن، علیرغم فیلتر کردن تلگرام اما روشن بود که پیامرسانهای داخلی جایگزین، نخواهند توانست ظرف مدتی کوتاه، جای خود را در میان ایرانیان باز کنند؛ چراکه باید از مدتها پیش از خطرآفرینی تلگرام، درباره لزوم استفاده از تکنولوژی مشابه داخلی فرهنگسازی میشد و زیرساختهای نرمافزاری مورد نیاز آن، تمهید میگردید!
5- بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی به نقطه فاجعهآمیزی میرسد! توسعه صرفاً کمّی، بیحسابوکتاب و غیرهدفمند آموزش عالی طی سه دهه گذشته، و تأسیس انواع و اقسام مراکز دانشگاهی از «پیام نور» و «علمی-کاربردی» گرفته تا «پردیسهای خودگردان» و «غیرانتفاعی»، سیل خروشان فارغالتحصیلان را روانه بازار کار میکند. اگرچه وجود این حجم از افراد با تحصیلات دانشگاهی برای هر کشوری، نعمت محسوب میشود اما بیتوجهی برنامهریزان، در قبال «آمایش آموزش عالی»، از این فرصتِ بینظیر، تهدیدی بیبدیل میسازد! از سوی دیگر، همزمان با ورود فارغالتحصیلان به بازار کار، دعوت بکار مجدد از بازنشستگان و عدم خروج ایشان از مشاغل، مزیدی بر علت بیکاری جوانان شده و فشاری دوچندان را متوجه سیستماشتغالزایی کشور میکند. با این همه، پس از تحمیل هزینههای گزاف مادی و معنوی به کشور و بعد از مدتها انتظار و صرفاً با فشار افکار عمومی، سرانجام شورایعالی انقلاب فرهنگی در بهمن 1393 به فکر تدوین «سند آمایش آموزش عالی» میاُفتد، و به تازگی مجلس «قانون منع بهکارگیری بازنشستگان» را از تصویب میگذراند!
همانگونه که از نظر گذشت، غفلت از مخاطرات آتی و عدم آیندهنگری به منظور برخورد صحیح با آنها، میتواند خسارات و لطمات جبرانناپذیری را در پی داشته باشد. با این وجود، سؤالی که در این باره به ذهن متبادر میشود آن است که چرا دیوانسالاری کشور تا بدین اندازه، در انجام وظایف پیشگیرانه فَشَل بوده یا در قبال پذیرش مسئولیت آیندهنگری، خود را به تغافل زده است؟! براستی فلسفه وجودی و خروجیِ دندانگیر این تعداد غیرقابل شمارش از مراکز به اصطلاح مشورتی و راهبردی، چه بوده است که همواره به فکر نوشداروهای پس از دفن سهراب بودهاند؟! جالب آنکه، اگر برنامه یا طرحی از جانب این قبیل نهادهای صرفاً بودجهخوار بیرون بیاید، یا فقط برای خالی نبودن جداول بیلان کاری است، یا آنقدر منقضی و کُلینگر است که اصلاً قابلیت اجرا ندارد!
اینجاست که باید صرفاً افسوس خورد و تنها به ذکر این ابیات مشهور از استاد شهریار، کفایت نمود:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
*دانشآموخته کارشناس ارشد و فعال دانشجویی