kayhan.ir

کد خبر: ۱۴۲۷۹۶
تاریخ انتشار : ۰۱ مهر ۱۳۹۷ - ۲۱:۲۳
گزارش میدانی خبرنگار کیهان

اندوه، نفرت و انتقام حال و هوای مردم اهواز ساعاتی پس از حادثه

ساعت از 10 صبح گذشته است که مادرم از شهرستان تماس می‌گیرد و می‌پرسد در اهواز چه خبر است؟ می‌گویند تیراندازی شده است! از شب پیش درگیر پسر خردسال و تب‌دارم هستم و اظهار بی‌اطلاعی می‌کنم و با خودم می‌گویم احتمالاً باز هم از درگیری‌های مرسوم قبیله‌ای و عشیره‌ای است که خیلی وقت‌ها کار به تیراندازی هم می‌کشد.



اهواز- خبرنگار کیهان:

باز هم ادای دین خوزستان
نیم ساعت بعد مادرم دوباره تماس می‌گیرد و این بار می‌گوید ظاهرا عده زیادی در اهواز کشته شده‌اند! خواهرم از آن سوی خط صدا می‌زند در رژه اهواز افراد زیادی شهید و مجروح شده‌اند. حمله گرو‌ه‌های تروریستی بوده است و من چند بار پشت سر هم از او می‌پرسم مطمئنی؟! کانال تلویزیون را عوض و شبکه خبر را دنبال می‌کنم. سخنگوی سپاه در حال مصاحبه تلفنی و توضیح ماجراست. بی‌درنگ ‌اشک از چشمانم جاری می‌شود.... با یک خداحافظی سریع، گوشی را قطع می‌کنم و حواسم را به تلویزیون می‌دهم. با ‌اشک‌هایی که سعی در پنهان نمودنشان از چشم کودک دو ساله‌ام دارم به دنبال جزییات وقایع هستم که ماجرا باز هم حکایت از ادای دین خوزستان دارد.
خون‌هایی که انقلاب را بیمه می‌کند
در حالی که ناآرامی وجودم را فرا گرفته است با همکارم تماس می‌گیرم. می‌گوید اتفاق در نزدیکی لشکر92 زرهی اهواز رخ داده است و تروریست‌ها با لباس نظامی مبدل و سوار بر موتور، مردم را به گلوله بسته‌اند. حرف‌های همکارم را می‌شنوم اما ذهنم جای دیگری است. بر خاک خوزستان کم خون نریخته است. چه مردانی از عرب و عجم و ترک و کُرد و لر و بلوچ و گیلک و... بر این خاک افتادند تا خرمشهر، محمره نشود، آبادان، عبادان و اهواز را الاحواز نگویند. برای حفظ هر وجب از این خاک، خون دل‌ها خورده‌ایم و چه تقارن عجیبی که درست در سالروز آغاز آن جنگ تحمیلی هشت‌ساله که مبدل به فرهنگ مقاومتی پایدار شد، بار دیگر خاک خوزستان از خون فرزندانش رنگین شد. از خون حاج حسین منجری جانباز محاسن سفید و یادگار ویلچرنشین آن دوران تا خون جوانانی که لباس مقدس سربازی بر تن داشتند و حتی طاهای 4 ساله که نه تنها مادر خود، بلکه مادران اهواز و بلکه تمام مادران ایران‌زمین را داغدار شهادت مظلومانه خود کرد.
بهت و اندوه
ساعت بیست دقیقه از هشت گذشته است و در منطقه کیانپارس هستم. در فضای نیمه‌تاریک خیابان، خانمی جوان در حال عبور است. نزدیکش می‌شوم و از حس و حال و نظرش درباره حادثه امروز می‌پرسم.
مریم 33ساله، کارشناسی ارشد آزمایشگاه و شاغل در یک آزمایشگاه خصوصی است. با لحنی آرام می‌گوید حدودا ساعت 11 ظهر بود که همکارانم به بخشی که من کار می‌کردم آمدند و گفتند اتفاق بدی افتاده است. نمی‌دانیم صحت دارد یا نه. ظاهرا در مراسم رژه امسال تیر‌اندازی شده و چندین نفر کشته شده‌اند. آن لحظه بود که همه دچار اضطراب و نگرانی شدند. کار را رها کردیم و پیگیر صحت و سقم خبر بودیم و فهمیدیم متاسفانه ماجرا واقعیت دارد.
خون جوانانشان، مهر پایان خدمت
مریم با صدایی گرفته و اندوهبار ادامه می‌دهد: این اتفاق خیلی ناراحت‌کننده است. هرکسی که میهن‌دوست باشد برایش خیلی ناراحت‌کننده خواهد بود. مخصوصا وقتی بفهمد سربازانی همه بی‌گناه و مدافع کشور، این طور بی‌دلیل کشته شدند. خیلی سخت است که خودمان را جای خانواده آنها بگذاریم که با چه امید و آرزویی جوانشان را به سربازی فرستادند و حالا باید جنازه آنها را تحویل بگیرند. خون جوانانشان مهر پایان خدمت‌شان شد.
تروریست‌ها ناکام می‌مانند
او درباره هویت تروریست‌ها می‌گوید: نمی‌دانم آنهایی که این کار را انجام دادند خارجی بودند یا ایرانی. اگر ایرانی باشند به نظرم خیلی دردناک‌تر و غم‌انگیزتر است. روح همه مردم جریحه‌دار شده است. شما فکر کنید یک سری افراد، درون میهن خودت، آن هم به خاطر اینکه تحت تاثیر برخی کشورهای اطراف و افکار شوم قرار گرفته‌اند، به دیگر هم‌میهنانشان این طور خیانت می‌کنند و افراد زیادی را به شهادت می‌رسانند. بدون شک این جنایت هولناک ریشه خارجی دارد. این جانیان و کسانی که به اینها دستور داده‌اند باید بدانند دچار ‌اشتباه بزرگی شدند و با این جنایت و خونریزی هرگز به هدفشان که تجزیه‌طلبی است، نمی‌رسند.
سربازان مظلوم
مریم درباره حس و حال همکارانش هم می‌گوید: همه همکارانم ناراحت شدند. خصوصا به خاطر سربازها که جوانان مظلومی هستند. بعضی از افراد از سربازی فرار می‌کنند یا اصلا نمی‌روند. خیلی از این شهدا شاید از راه‌های دور باشند. این طور پیش خانواده‌هایشان برگردند واقعا دردناک است. از خداوند می‌خواهم به آنها صبر بدهد که بتوانند این داغ را تحمل کنند. ما مدیون خون این شهداییم و به نظرم خانواده آنها باید به بچه‌های غیورشان افتخار کنند.
مردی که شرمنده بود...
از مریم خداحافظی می‌کنم و به راهم ادامه می‌دهم. کنار درختی در گوشه‌ای نیمه تاریک، کنار یک پراید سفید خانم و آقایی همراه یک پسر‌بچه، در حال صحبت هستند.
موسی 45 ساله، عرب و کارمندی ساکن اهواز است. برای حرف زدن تردید دارد. می‌گویم ظاهراً عاملان و بانیان این حمله مدعی هستند که در حمایت از عرب‌های خوزستان چنین کاری کرده‌اند. چند ثانیه‌ای سکوت می‌کند و نگاهش را به جایی نامعلوم می‌دوزد. حس می‌کنم به سختی بغضش را فرو می‌خورد و می‌گوید از این اتفاق بسیار ناراحت است و از اینکه تروریست‌ها جنایت خود را به آنها منسوب کرده‌اند، متاسف و شرمنده است. موسی و همسرش می‌گویند باید جایی بروند و چند بار عذرخواهی می‌کنند و دست در دست کودکشان دور می‌شوند. یاد طاها می‌افتم... کوچک‌ترین شهید واقعه امروز...
راهم را دنبال می‌کنم به نانوایی می‌رسم خانمی میانسال، مانتویی با مقنعه و ظاهری مشکی‌پوش در حال شمردن نان است. در حالی که یک حواسش به مرد نانوا و تحویل دادن و گرفتن پول است نیمی از نگاه و حواسش را به من داده است و در جواب سؤالم که زمان حادثه کجا بودید، می‌گوید: من و دخترم در محیط کارمان بودیم که در نزدیکی محل حادثه است.همین که شاهد رفت و آمد آمبولانس‌ها بودیم خیلی ناراحت و دچار نگرانی و استرس شده بودیم. فکر می‌کردیم بیمار می‌برند. گفتم خدایا شفایش بده! بعد که ماجرا را شنیدیم خیلی‌گریه کردیم و فقط در دلم می‌گفتم یا ابوالفضل! آنها را نجات بده.
تر و خشک را با هم نسوزانید
وقتی متوجه می‌شود این حادثه تروریستی را به مردمان عرب‌زبان شهرمان نسبت داده‌اند، با ناراحتی و عصبانیت می‌گوید: عرب و عجم هر دو بنده خدا هستند و اگر چند آدم از خدا بی‌خبر دست به جنایت زدند، نباید گناهشان را به پای دیگران نوشت. عرب و غیرعرب در این شهر در کنار هم زندگی می‌کنند و مشکلی ندارند. آن کسی که به اسم عرب مردم را به رگبار می‌بندد، عرب نیست و دشمن عرب است.
کام مردم را تلخ کردند
زن در حال جمع کردن نان‌هاست و دخترش به جمع ما اضافه می‌شود. رضوانه سادات 26 ساله، می‌گوید خیلی ناراحت شدم یک عده آدم بی‌گناه چه نظامی و چه غیرنظامی را این طور قربانی کردند. کار آنها واقعا نفرت‌انگیز، غیرعقلانی و احمقانه بود و همه را عزادار کرد. مردم خودشان گرفتارند، در این وضعیت سختی معیشت، اول هفته چنین کام مردم را تلخ کردند.
آرزوی شهادت
 رضوانه با کمی نزدیک شدن به من حرف‌هایش را این طور ادامه می‌دهد: سربازی بود که التماس می‌کرد تاکسی او را به جایی برساند که بتواند با خانواده‌اش تماس بگیرد و آنها را از نگرانی در بیاورد. من خودم آرزو می‌کردم ‌ای کاش آنجا بودم و شهید می‌شدم. واقعا شهادت لیاقت می‌خواهد. این‌ها انتخاب شده بودند.
این پرچم همیشه بالاست
دختر جوان با حرارت می‌گوید: ما این همه سال شهید دادیم. واقعا تحمل این جور اتفاقات برای خانواده‌ها خیلی سخت است. عاملان این حرکت کور تروریستی یک سری آدم‌های دیوانه‌اند. دولت باید ریشه این حوادث را بخشکاند و درسی فراموش‌نشدنی به عاملانش بدهد.
رضوانه صفحه گوشی‌اش را روشن می‌کند و با نشان دادن عکس پروفایلش که پرچم کشورمان است با ذوق‌زدگی خاصی می‌گوید این پرچم بالاست و همیشه بالا می‌ماند.
قدر این امنیت را بدانیم
مادرش در آخر می‌گوید؛ دعا می‌کنم خدا ریشه ظلم را بسوزاند. دعا می‌کنم که مملکت ما همیشه پا‌بر‌جا بماند. باید قدر این امنیت را بدانیم. همین که الان ساعت11 شب است و ما با خیال راحت در خیابان هستیم، دخترانمان راحت هستند، چادر و روسری از سرشان نمی‌کشند، اذیتشان نمی‌کنند، این یعنی امنیت که باید قدر آن را بدانیم.
همان شب جمعی از مردم به محل حادثه می‌روند و برای قربانیان این حمله تروریستی شمع روشن می‌کنند و فاتحه می‌خوانند. شمع‌ها در تاریکی شب قطره قطره آب می‌شوند و همنوا با ‌اشک مردم داغدار اهواز بر زمین می‌چکند. زمینی که هنوز از خون جوانان رنگین است. شهر در سکوت فرو رفته است و گویی سر بر شانه کارون نهاده و می‌گرید. اهواز و کارون نام شهیدان امروز را در کنار هزاران نام دیگر، بر سینه خود حک و چون به نام طاها می‌رسند، بغض می‌کنند...