kayhan.ir

کد خبر: ۱۴۲۰۰۶
تاریخ انتشار : ۲۱ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۹:۵۳
عاشورا تجلی اسلام ناب(3)

حوادث کربلا، اسلام زندگی...!

سید محمد سعید مدنی

حادثه عاشورا، پاسخ به سوال همیشه مطرح «کدام اسلام؟» است. فلسفه حفظ و تداوم عاشورا نیز بیش از هر چیز در این نکته ظریف نهفته است. عاشورا باید در هر زمان باقی بماند و مطرح باشد تا گمراهان و راهزنان ضدخدا و انسان، نتوانند با تفسیرهای قلابی و من‌درآوردی از اسلام، بشر را از یافتن و پیمودن صراط مستقیم، بازدارند و به انحراف بکشانند. حفظ عاشورا نیز در پرتو حفظ و ماهیت و معنای آن است نه به معنی حفظ ظاهر و وسایل و مراسم آن. فرهنگ عاشورا، فرهنگ چگونه زیستن است. فرهنگ زندگی است در همه ابعاد، عشق ورزیدن، پرستیدن، ذلت نپذیرفتن و انسان ماندن و آدم شدن و ... وقتی شناخت معنی و ماهیت عاشورا به عنوان راز و رمز ماندگاری عاشورا حجت می‌شود، غرض این است که عاشورا را در همه ابعاد باید دید. فرهنگ عاشورا برخلاف طرز تلقی اشتباه و تصور رایجی که معمولا وجود دارد و بعضی هم اصرار دارند که وجود داشته باشد، به معنای فرهنگ دنیاگریزی و بریدن از دنیا و پشت کردن به زندگی و غافل شدن از درد و رنج‌ها و واقعیات اجتماع و همنوعان و یکسره در اندیشه آخرت بودن نیست. اگر این طور بود، امام حسین(ع) این چنین به قلب معرکه نمی زد و با بزرگ‌ترین قدرت زمانه یعنی امپراطوری اموی که شرق و غرب عالم را تسخیر کرد و به آن مسلط بود، درگیر نمی‌شد.
نوشته‌اند که امام حسین(ع) - در مسیر کربلا گاهی این شعر را زمزمه می‌کرد:
    و ان تکن الدنیا تعد نفیسه
                                       فدار ثواب الله اعلی و انبل (لمعات الحسین)
یعنی: اگرچه دنیا قشنگ و نفیس و زیباست، اما هرچه دنیا قشنگ و زیبا باشد، آن خانه پاداش الهی خیلی قشنگ‌تر و زیباتر و عالی‌تر است. امام حسین(ع) در این اشعار (که بعضی احتمال داده‌اند از پدر بزرگوارشان حضرت علی(ع) است)، از دنیا به عنوان «امری نفیس» یاد می‌کند. هرچند که البته آخرت را که درپی یک زیستن شرافتمند و مرگی زیبا در راه حق به دست آید، زیباتر و عالی‌تر می‌داند.
بنابر این دشمنان اهل‌بیت و اسلافشان نتوانسته‌اند، عاشورا را نابود و از حافظه تاریخ و ذهن شیعیان و دوستداران محو کنند و در پروژه «عاشورازدایی» ناکام مانده‌اند، حربه تازه‌ای پیدا کرده که درصورت غفلت، خطرناک و کارآمد هم هست. آنها تلاش کرده‌اند عاشورا را دگرگونه معنی و آن‌طور که به نفع خودشان است و به نفع مردم نیست تعریف و تبیین نمایند و این‌گونه جلوه دهند که اسلام و فرهنگ عاشورا به معنی گریز از دنیا و سیاهی و ماتم و عزا و مصیبت و ضعف و شکست و ... خلاصه پشت کردن به دنیا و هر آنچه در آن می‌گذرد، است! اینجاست که باز باید پرسید، کدام اسلام؟ و کدام عاشورا؟
آن اسلام که امام حسین(ع) در حادثه عاشورا تعریف کرد و خود نماینده آن است. اسلام زندگی و امید است. عاشورای حسینی اصلا پاسخ به سوال «چگونه زیستن» است. اسلام دین زندگی و حیات است. اسلام از مومن خواسته است قدر لحظه به لحظه نعمت بزرگی که خداوند به نام «عمر» به او ارزانی داشته است بداند و درجهت «انسان شدن» و تقرب هرچه بیشتر به حق از آن استفاده نماید و از این نظر در نزد جهانیان «نمونه و الگو» باشد.
مگر قرآن صرفا مسلمانان را خطاب قرار نداده است که باید امت نمونه و وسط برپا کنند: «وکذلک جعلناکم امه وسطا...» مگر امام جعفر صادق(ع) از شیعیان خود نخواسته است که «کونو لنازینا و لاتکونوعلینا شینا...» شهید بزرگوار علامه مطهری(ره)، ننوشته و نگفته است که: «اگر این کشور بخواهد اصلاح بشود، اگر بخواهد در جاده ترقی بیفتد، در جاده تعالی بیفتد، در جاده علم بیفتد، در راه صنعت بیفتد، در راه حریت و آزادیخواهی بیفتد، بهترین راه و نزدیک‌ترین راه - اگر نگویم راه دیگری نیست - بهترین راه و نزدیک‌ترین راه همین است که از همین احساسات صادقانه مردم درباره حسین‌بن علی(ع) که حقیقت دارد و واقعیت دارد و درباره شخصی است که شایسته این احساسات است و صاحب یک مکتب بسیار بزرگ و عالی است، استفاده کنیم.» (ده گفتار، ص 219)
درست است، فرهنگ عاشورا، فرهنگ شهادت است. اما مگر شهادت معنایی جز زندگی و چگونه زیستن می‌دهد. شهادت یک ابزار و تاکتیک است و مثل «زهد اسلامی» نتیجه حساسیت به زندگی در همه ابعاد مادی و معنوی آن است و شهید انسانی است در اوج قله انسانیت که به انسان‌ها درس زندگی می‌دهد: «حسین بن‌علی(ع) درس غیرت به مردم داد، درس تحمل و بردباری به مردم داد، درس تحمل شدائد و سختی‌ها به مردم داد، اینها برای ملت مسلمان درس‌های بسیار بزرگی بود.» (حماسه حسینی) جلد دوم، ص 151)
درست است در عزای حسینی و در رثای قهرمان بزرگی چون حسین(ع)، باید گریست، اما چه گریه‌ای؟! «اینکه گفته‌اند رثای حسین‌بن علی (ع)  باید همیشه زنده بماند، حقیقتی است و از خود پیغمبر گرفته‌اند و ائمه اطهار نیز به آن توجه کرده‌اند. این رثاء و مصیبت نباید فراموش بشود، این ذکر، این یادآوری، نباید فراموش بشود و باید اشک مردم را همیشه بگیرد. اما در رثای یک قهرمان، پس اول باید قهرمان بودنش برای شما مشخص بشود و بعد در رثای قهرمان بگریید، وگرنه رثای یک آدم نفله شده بیچاره بی‌دست‌وپای مظلوم که دیگر گریه ندارد و گریه ملتی برای او معنی ندارد. در رثای قهرمان بگریید برای اینکه احساسات قهرمانی پیدا کنید.» (حماسه حسینی، جلد دوم، ص 110 و 111)
امام حسین(ع) در عاشورا به ما آموخت انسان لایق بهترین زندگی‌هاست و شأن و مقام او نیست که برای دو روز زندگی تن به ذلت و خواری دهد . اوست که به سر تاریخ و بشریت نهیب می‌زند: «الموت اولی من رکوب‌النار» و اوست که می‌گوید: «سواری الموت الاسعاده»، و در پاسخ به تهدید «الدعی بن الدعی» (عبیدالله بن زیاد)، فریاد حیات‌بخش «... هیات‌ من‌الذله» را سر داد. این است که اسلام حقیقی، اسلامی که امام حسین(ع) در قیام عاشورا آن را احیاء و تعریف کرد، برخلاف بعضی ادیان و مذاهب دنیا را نه‌تنها از آخرت جدا نمی‌کند بلکه اصولا در اسلام راه آخرت از قلب دنیا می‌گذرد. از نظر این دین هرکس معاش ندارد، معاد ندارد، هر کس نان ندارد، نماز ندارد و ... محمد مصطفی(ص) و علی مرتضی(ع)، این چهره‌های مجسم و نمادهای عینی و عملی اسلام، کدام یک زندگی و اجتماع را رها کرده، به دردهای مردم و عدالت اجتماعی و معیشت و نان و آب مردم بی‌توجه و نسبت به نیازها و مشکلات توده‌ها، دغدغه نداشته و برای نجات و رستگاری «خود»، خودخواهانه در گوشه دیر و انتهای غاری منزوی و معتکف شده، زندگی اصحاب و یاران و دست‌پروردگان این بزرگواران را مطالعه کنیم. مالک را، ابوذر و مقداد و سلمان را ... از خصوصیت برجسته این‌ها یکی این است که برای رضای خدا و برای نجات جامعه و دفاع از مظلوم، «خود» را یکسره فراموش کرده و علیه مظالم و مفاسد قیام کرده‌اند. آیا امام حسین(ع) جز این کرد؟ آیا امام حسین(ع)، نمی‌توانست بدون توجه به دردهای جامعه و نیازهای مردم و خطری که اسلام را تهدید می‌کرد، سر در عبای عبادت کشد و «هوهوکنان» راه و رسم زهد و عرفان و درویش‌مسلکی پیشه کند، آن هم در شرایطی که یزید حاضر بود درصورت سکوت امام حسین(ع)، همه چیز در اختیار امام قرار دهد، یزید و اعوان و انصارش هم اگر امام حسین (ع) متعرض کارهای آنان نمی‌شد و روی کارهای آنها صحه می‌گذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام بکنند، هرجا را می‌خواست به او می‌دادند، اگر می‌گفت حکومت حجاز و یمن را به من بدهید، حکومت عراق را به من بدهید، حکومت خراسان را به من بدهید، می‌دادند، اگر اختیار مطلق هم درحکومت‌ها می‌خواست و می‌گفت به اختیار خودم هرچه پول وصول شد و دلم می‌خواست بفرستم، می‌فرستم و هرچه دلم خواست خرج می‌کنم کسی متعرض من نشود، باز آنها حاضر بودند...»
(ده گفتار، ص 213 و 214)