مقدمهای بر فتنهگری و تفرقهآفرینی - 2
علیرضا چخماقی
در نوشتۀ پیشین با همین عنوان، به این نکته اشاره شد که در دوران سلطۀ پهلویها بر ایران، دستهای از مطبوعات که در قالب مجلات هفتگی منتشر میشدند، ویترین نشریات خود را به چاپ تصاویر غالبا زننده و ناخوشایند از خوانندگان و به ویژه بازیگران زن ایرانی و خارجی اختصاص میدادند و بعدها به دلایل خاصی به منظور خالی کردن ورزش از آثار سازندۀ آن، به سراغ ورزشکاران، خصوصا فوتبالیستها هم رفتند.... و اینکه در سالهای بعد از انقلاب هم تعدادی از نشریات، این شیوۀ ناپسند را بهاشکالی دیگر، متأسفانه تداوم بخشیدند و با استفاده از ظرفیت هوچیگری و نعل وارونه زدن معدودی از سیاست پیشگان غربگرا، مثلث «سینما - موسیقی - ورزش» را به مربع جنجالآفرین «سینما - موسیقی - ورزش - سیاست» گسترش دادند...!
اکنون در ادامۀ مطلب، با تأکید مجدد بر اینکه هر یک از عناصر سینما، موسیقی، ورزش، در جایگاه واقعی خود، واجد ارزش و اهمیت خاص خود هستند و تا آنجا که به مطامع دنیوی، اغراض سیاسی و اهداف تجاری آلوده نشوند، میتوانند منشأ اثر در تکامل ارزشهای انسانی و انقلابی باشند؛ به این میپردازیم که نشریات عصر پهلوی با چه اهداف و انگیزههایی، حرمت و حیثیت روزنامه نگاری را از امری فرهنگی و قاعدتا رشددهنده و تعالی بخش؛ به تجارتی کاسبکارانه با پیامدهای منفی فرو کاستند ؟... مهمترین دلایل برای در پیش گرفتن چنین روشی، این دو وجه عمده بودند:
یک - فروش و کسب درآمد بیشتر.
دو - تغییر ذائقۀ مردم در جهت ترویج بیبندوباری و حرکت در سمت و سویی که با کمک گرفتن از سینما و تلویزیون مبتذل آن دوران، در نهایت امر، سرانجامی جز زوال اخلاقیات و محو خصایل نیک انسانی در پی نداشت و چنین چیزی، البته منطبق بود با سیاستهای رژیم یعنی سرگرم شدن مردم با امور فرعی و پیش پا افتاده و بیتوجهی به مسائل سیاسی و فاصله گرفتن از امور دینی و معنویات.
با وجود تمام این تلاشها در جهت معنویت زدایی از جامعه که طیف وسیعی از خود روشنفکر پنداران به شکل دیگری آن را همراهی میکردند، اما ریشۀ اعتقادات مردم خشک نگردید و همۀ رشتههای رژیم و کارگزاران فرهنگی آن، پنبه شد و آن پیشآمد که هرگز در مخیله و تصورات سردمداران آن بساط کذایی هم نمیگنجید.
با سقوط نظام شاهنشاهی، ساختار پیشین مطبوعاتی، به کلی دگرگون شد، نشریات از نظر کمی و کیفی توسعه یافتند و فصلی نو در فعالیت روزنامه نگاران پدید آمد. در کنار این اتفاقات مثبت اما، ویروس باقی مانده از آن دوران سپری شده در فضاهای مستعد، و اندامهای ضعیف از پیکرۀ مطبوعات، به تدریج آلودگی را انتشار و سلامت وجودی آن را در معرض مخاطره قرار دادند. سهلانگاری متولیان امر در مبارزه با چنین ویروسی، که نمود عملی آن در مطبوعات، نشر مطالب مغایر با فرهنگ اسلامی و اقتدار ملی و نیز تحریف تاریخ بود، کمکم، بازماندههای فکری نظام پیشین را به صرافت انداخت تا ساختار گذشته را تا آنجا که برایشان ممکن و مقدور است احیاء کنند و در دل تازه رسیدگان نسل نو، تردید ایجاد کنند.
همزمانی فرصت یافتن تفالههای نظام ستمشاهی برای فعالیتهای ضدمردمی، با ظهور رسانههای موسوم به مجازی در یکی دو دهۀ اخیر، و نیز تعلل و مدارای بیش از حد با آنها سبب گردید، تا پای تاجران سیاسی کار نیز بیش از پیش به عرصۀ رسانههای مکتوب و مجازی باز شود و در چنین آشفته بازاری، بازیگران شهرتطلب از سیاست بگویند و به اصطلاح سیاستمداران(! ) از هنر دم بزنند و رسانههای وابسته نیز میدان معرکهگیری آنها شود که تازهترین نمونۀ این هماوایی با بیگانگان را میتوان در مکاتبات بین فیلمساز ورشکسته و به دامن بهاییت و اسرائیل افتاده یعنی محسن مخملباف با تاج زاده مثال آورد که ضمن تعریف از یکدیگر، هر یک با انشای خاص خود، به شکلی نیات درونی خویش را در دشمنی و عناد با نظام اسلامی بروز داده و بر مبنای اوهام و تمنیات خود، داد سخن دادهاند...
آن یکی (مخملباف) اشغال نظامی ایران توسط آمریکا را چارۀ کار میداند و این یکی (تاجزاده) که خود از محکومین فتنۀ 88 است روش مسالمتآمیز و نسخۀ شفابخش(!) جنبش سبز را تجویز میکند و این هر دو، تصور میکنند که با چنین ژستهایی، هنوز هم میتوانند افکار عمومی را فریب دهند و در حالی که زیر سلطۀ اهوای نفسانی خویش اسیرند، بر بال اوهام، در آسمان خیال به پرواز درمیآیند...
- ادامۀ این نوشتار، انشاء الله در فرصتهای بعدی.
در نوشتۀ پیشین با همین عنوان، به این نکته اشاره شد که در دوران سلطۀ پهلویها بر ایران، دستهای از مطبوعات که در قالب مجلات هفتگی منتشر میشدند، ویترین نشریات خود را به چاپ تصاویر غالبا زننده و ناخوشایند از خوانندگان و به ویژه بازیگران زن ایرانی و خارجی اختصاص میدادند و بعدها به دلایل خاصی به منظور خالی کردن ورزش از آثار سازندۀ آن، به سراغ ورزشکاران، خصوصا فوتبالیستها هم رفتند.... و اینکه در سالهای بعد از انقلاب هم تعدادی از نشریات، این شیوۀ ناپسند را بهاشکالی دیگر، متأسفانه تداوم بخشیدند و با استفاده از ظرفیت هوچیگری و نعل وارونه زدن معدودی از سیاست پیشگان غربگرا، مثلث «سینما - موسیقی - ورزش» را به مربع جنجالآفرین «سینما - موسیقی - ورزش - سیاست» گسترش دادند...!
اکنون در ادامۀ مطلب، با تأکید مجدد بر اینکه هر یک از عناصر سینما، موسیقی، ورزش، در جایگاه واقعی خود، واجد ارزش و اهمیت خاص خود هستند و تا آنجا که به مطامع دنیوی، اغراض سیاسی و اهداف تجاری آلوده نشوند، میتوانند منشأ اثر در تکامل ارزشهای انسانی و انقلابی باشند؛ به این میپردازیم که نشریات عصر پهلوی با چه اهداف و انگیزههایی، حرمت و حیثیت روزنامه نگاری را از امری فرهنگی و قاعدتا رشددهنده و تعالی بخش؛ به تجارتی کاسبکارانه با پیامدهای منفی فرو کاستند ؟... مهمترین دلایل برای در پیش گرفتن چنین روشی، این دو وجه عمده بودند:
یک - فروش و کسب درآمد بیشتر.
دو - تغییر ذائقۀ مردم در جهت ترویج بیبندوباری و حرکت در سمت و سویی که با کمک گرفتن از سینما و تلویزیون مبتذل آن دوران، در نهایت امر، سرانجامی جز زوال اخلاقیات و محو خصایل نیک انسانی در پی نداشت و چنین چیزی، البته منطبق بود با سیاستهای رژیم یعنی سرگرم شدن مردم با امور فرعی و پیش پا افتاده و بیتوجهی به مسائل سیاسی و فاصله گرفتن از امور دینی و معنویات.
با وجود تمام این تلاشها در جهت معنویت زدایی از جامعه که طیف وسیعی از خود روشنفکر پنداران به شکل دیگری آن را همراهی میکردند، اما ریشۀ اعتقادات مردم خشک نگردید و همۀ رشتههای رژیم و کارگزاران فرهنگی آن، پنبه شد و آن پیشآمد که هرگز در مخیله و تصورات سردمداران آن بساط کذایی هم نمیگنجید.
با سقوط نظام شاهنشاهی، ساختار پیشین مطبوعاتی، به کلی دگرگون شد، نشریات از نظر کمی و کیفی توسعه یافتند و فصلی نو در فعالیت روزنامه نگاران پدید آمد. در کنار این اتفاقات مثبت اما، ویروس باقی مانده از آن دوران سپری شده در فضاهای مستعد، و اندامهای ضعیف از پیکرۀ مطبوعات، به تدریج آلودگی را انتشار و سلامت وجودی آن را در معرض مخاطره قرار دادند. سهلانگاری متولیان امر در مبارزه با چنین ویروسی، که نمود عملی آن در مطبوعات، نشر مطالب مغایر با فرهنگ اسلامی و اقتدار ملی و نیز تحریف تاریخ بود، کمکم، بازماندههای فکری نظام پیشین را به صرافت انداخت تا ساختار گذشته را تا آنجا که برایشان ممکن و مقدور است احیاء کنند و در دل تازه رسیدگان نسل نو، تردید ایجاد کنند.
همزمانی فرصت یافتن تفالههای نظام ستمشاهی برای فعالیتهای ضدمردمی، با ظهور رسانههای موسوم به مجازی در یکی دو دهۀ اخیر، و نیز تعلل و مدارای بیش از حد با آنها سبب گردید، تا پای تاجران سیاسی کار نیز بیش از پیش به عرصۀ رسانههای مکتوب و مجازی باز شود و در چنین آشفته بازاری، بازیگران شهرتطلب از سیاست بگویند و به اصطلاح سیاستمداران(! ) از هنر دم بزنند و رسانههای وابسته نیز میدان معرکهگیری آنها شود که تازهترین نمونۀ این هماوایی با بیگانگان را میتوان در مکاتبات بین فیلمساز ورشکسته و به دامن بهاییت و اسرائیل افتاده یعنی محسن مخملباف با تاج زاده مثال آورد که ضمن تعریف از یکدیگر، هر یک با انشای خاص خود، به شکلی نیات درونی خویش را در دشمنی و عناد با نظام اسلامی بروز داده و بر مبنای اوهام و تمنیات خود، داد سخن دادهاند...
آن یکی (مخملباف) اشغال نظامی ایران توسط آمریکا را چارۀ کار میداند و این یکی (تاجزاده) که خود از محکومین فتنۀ 88 است روش مسالمتآمیز و نسخۀ شفابخش(!) جنبش سبز را تجویز میکند و این هر دو، تصور میکنند که با چنین ژستهایی، هنوز هم میتوانند افکار عمومی را فریب دهند و در حالی که زیر سلطۀ اهوای نفسانی خویش اسیرند، بر بال اوهام، در آسمان خیال به پرواز درمیآیند...
- ادامۀ این نوشتار، انشاء الله در فرصتهای بعدی.