طنز مقبولترین و محبوبترین شیوه اصلاح
رضا اسماعيلي
يكي از خاطرات شيريني كه از دوران تحصيل در مدرسه در ذهن من نقش بسته است، خاطره خوب و به يادماندنی زنگهای انشاست.
در دوران مدرسه زنگ انشا براي بسياري از دانشآموزان، زنگ ملال و كسالت بود، زيرا اكثر دانشآموزان در نگارش مشكل داشتند و اين كار براي آنان جز اعمال شاقه محسوب ميشد! با اين حال ناگريز بودند براي رفع تكليف و در امان ماندن از عتاب و خطاب معلم، در دفتر خود چند سطري را با هزار رنج و مشقّت به هم ببافند و به نام «انشا» در كلاس بخوانند كه انشاهايي از اين دست معمولاً با اين جملۀ معروف كه: «براي همه ما واضح و مُبرهن است كه...» آغاز و به اين جمله: «... و اين بود انشاي امروز من» ختم ميشد! با موضوعاتي كليشهاي و تكراري از قبيل: تابستان خود را چگونه گذرانديد، فصل بهار را توصيف كنيد، و يا «علم بهتر است يا ثروت؟». بديهي است نوشتن انشاهايي با اين موضوعات و خواندن آنها در كلاس، هيچ چنگي به دل نميزد و جز گرم كردن «بازار خميازه» به هيچ كاري نميآمد.
من ولي به خاطر علاقه ذاتي به ادبيات ـ بخصوص زنگ انشا - با نارضايتي از اين وضع، به دنبال راهكاري براي علاقهمند كردن دانشآموزان به زنگ انشا و بيرون آوردن كلاس از اين رخوت و ركود ملالآور بودم. به همين خاطر با انتخاب موضوعات اجتماعي و افزودن چاشني طنز به آنها، سرانجام موفق شدم كلاس را از پيلۀ بيتفاوتي، ملال و كسالت بيرون بياورم و آنها را به اين درس علاقهمند سازم، به گونهاي كه هنگام خواندن انشاهاي طنز خود، دانشآموزان سراپا گوش ميشدند و با اشتياق به انشاي من دل ميسپردند و يك شكم سير ميخنديدند.
از آن زمان به بعد من به قدرت شگفت «طنز» در نقدِ مقبول مسايل اجتماعي و نفوذ در دلها پي بردم و دانستم كه با «معجزه طنز» ميتوان بر بسياري از دردها مرهم نهاد، بسياري از گرهها را باز كرد، و بسياري از پيامهاي انساني و اخلاقي را در قالبي جذاب و دلپذير به جامعه ابلاغ كرد.
در روز و روزگار ما نيز بدون هيچ گونه ترديدي ادبيات طنز يكي از مقبولترين و محبوبترين گونههاي ادبي ست كه از بيشترين و بالاترين قدرت نفوذ در مردم برخوردار است و به وسيلۀ آن ميتوان به اصلاح بسياري از امور جامعه پرداخت. استقبال گسترده مردم از فيلمها و سريالهاي كُمدي سينما و تلويزيون از قبیل «دورهمی» و «خندوانه» و برنامههاي طنزی همچون شبهاي شعر «شكرخند» و «در حلقهرندان» مُهر تأييدي بر اين ادعاست.
واقعيت اين است كه مردم به صورت فطري از چهرههاي طلبكار، عبوس و «عُنق» بيزارند و معمولاً گِرد كساني حلقه ميزنند كه نشست و برخاست با آنان باعث انبساط خاطر و بهجت روحي آنان گردد. بيدليل نيست كه ائمه معصومين (عليهمالسلام) در روايات و احاديثي كه از آنان به يادگار مانده است، اين همه به حُسن خلق، گشادهرويي و مُدارا با مردم سفارش كردهاند و خوشرويي و تبسم در برخورد با بندگان خدا را از بهترين و بالاترين صدقات دانستهاند. علت آن است كه براي راه بردن به دلهاي مردم و «امر به معروف و نهي از منكر» آنان، هيچ شيوهاي كارآمدتر از استفاده از «زبان طنز» و شوخ طبعي نيست. مردم به صورت فطري دل به نصايحِ شيرين چهرههاي مُتبسم و طنّاز ميسپارند و نصايح آنان را همچون باقلوا و حلوا شكري روي دست ميبرند.
توجه به اين اصل در حكومت داري نيز كار را بر دولت مردان در ادارۀ امور جامعه آسانتر ميكند. مصداق بارز این امر، برنامههای تلویزیونی حجتالاسلام قرائتی است که با بهرهگیری از همين شيوه مردم را پاي منبر خويش مينشاند و آنان را با بياني آميخته به طنز و شوخ طبعي به مشاركت در اداره امور جامعه و اصلاح امور دعوت میکند. امروز وقتي منبرهاي پر رونق حاج آقا قرائتي را به عنوان يك واعظ و گوينده مذهبي ميبينيم و علت اين استقبال مردمي را بررسي ميكنيم، به اين نتيجه ميرسيم كه رمز موفقيت اين روحاني فرهيخته چيزي جز اين نیست که آموزههای قرآنی و نکتههای اخلاقی را در قالب طنز و با لهجهای شوخطبعانه به مخاطبان خویش عرضه میکند. به راستي زبان طنز چه ويژگيهايي دارد كه ميتوان با اين زبان مُعجزه كرد و دلها را به تصرف خود درآورد؟ و راز و رمز «جاذبه طنز» در چيست؟
به زعم من، اين جاذبه، قدرت و توانمندي را بايد در ويژگيهاي زير جستوجو كرد:
1ـ سادگي و مفهومي بودن
ادبيات طنز، ادبياتي ساده، مفهومي و بيادّعاست. فضلفروشي نميكند. اهل تفاخر نيست، و از تجمل و تفنن به دور است. در اين گونه ادبي، آرايههاي كلامي (لفظي و معنوي) تا جايي كه مُخلِ معنا نباشند، كاربرد دارند. در اين عرصه، شاعر به زبان مردم حرف ميزند، صراحت لهجه دارد و صادق است، و با زبان طنز به واگويه دردهاي اجتماعي ميپردازد:
گفتمش: چلوار خواهم، گفت: صادر كردهايم
گفتمش: سيگار خواهم، گفت: صادر كردهايم
گفتم: آغاز زمستان است و نتوان لخت زيست
من كت و شلوار خواهم، گفت: صادر كردهايم
گفتمش: از بهر درس و مشق فرزندان خود
من نوشتافزار خواهم، گفت: صادر كردهايم
گفتمش: كپسول و قُرص و شربت و آمپول و گرد
بهر يك بيمار خواهم، گفت: صادر كردهايم
...
گفتمش: ما را بَرد آب و شما را برده خواب
ديده بيدار خواهم، گفت: صادر كردهايم (1)
2ـ غير انتزاعي و عيني بودن:
در ادبيات طنز، ما با زبان انتزاعي و ذهني سروكار نداريم. زبان طنز، زباني غيرانتزاعي و كاملاً عيني است. از همين رو در اين گونه ادبي، مضامين و مفاهيم براي ما كاملاً محسوس و ملموساند. دايره واژگاني شاعر نيز، همان واژگاني است كه در زبان محاورۀ مردم كوچه و بازار كاربرد دارد. زبان طنز، زباني براي همدلي و به هم رسيدن است و شاعر نيز از اين منظر به گزينش كلمات ميپردازد:
من همان شاعري هستم
كه در دربار يعقوب ليث
از كمبود ممدوح، خود را كُشت
من همان عارفي هستم كه در حمله مغول
از بس كه تيرخورد جوجه تيغي شد
من همان روشنفكري هستم كه در كابينه نادر
دسته تبر ميساخت
ـ الو 118؟....
ببخشيد؟ كُد ملي من چند است؟ (2)
3ـ آموزش «خنده» با قلقلكِ كلمات:
طنزپردازان «هنر خنديدن» را با قلقلكِ كلمات به مردم ميآموزند، و اين كه: «خنده بر هر درد بيدرمان دواست». امروز اكثر روانپزشكان براين نكته متفقالقولند كه بهترين نسخه براي مبارزه با استرس و افسردگي، خنده درماني است:
به سر كن آن كُله گيس سياهت، شانهاش با من
بده دندان مصنوعي تو كادو، چانهاش با من
بپر روي الاغم تا كه گرديم از ولايت جيم
مخور تو غصه جا و مكانش، خانهاش با من
برايت ميخرم كفشي، به رويش چند منگوله
فروشنده اگر قيمت گران زد، چانهاش با من
اگر كه شُستن رَخت و لباسم مشكلت باشد
خريد يك روبات برقي و يارانهاش با من
تو چون ليلي مزن خيلي ز پول و مهريه حرفي
اداي نقش مجنون و دل ديوانهاش با من
دُكان كوچكي دارم، ولي بيكسب پروانه
به جان من اگر شمعم شوي، پروانهاش با من
تو را هرگز نخواهم زد، ولي فرضاً چو دعوا شد
جلوآور رُخت را، سيلي جانانهاش با من
اگر خواهي شود غمهاي ما تبديل بر شادي
ز تو جوكهاي تازه، خنده مردانهاش با من
بگفتا عاقدي: گر سر بگيرد وصلت اين دو
تمام خرج محضر يا كه دفترخانهاش با من! (3)
4ـ ترجمه حكمتها به لهجه طنز
طنزپردازان براي ايجاد انبساط خاطر و دميدن روح نشاط در كالبد جامعه، گاهي با حاضر جوابي شگفتآوري، حكمتها را به لهجه طنز ترجمه ميكنند تا از اين رهگذر- و به طور غير مستقيم- خواننده را به برداشت و فهم درست از «حكمت»ها هدايت كنند.
براي مثال در شعر زير، شاعر با هنرمندي و حضور ذهني قابل ستايش، بيتي حكمتآميز از فردوسي را به زبان طنز ترجمه كرده و در نهايت خواننده را به فهم مغز اين حكمت هدايت نموده است. اين مؤلفه به خاطر «پارادوكسي» كه در خود جاي داده است، خود به خود در زبان طنز ايجاد جاذبه ميكند:
شنيدم كه توي يكي از بلاد
زني، بچهاي عينهو شير، زاد
سرش گُنده و صاحب يال بود
ز وضع زمان فارغالبال بود
چو در گوش من خيمه زد اين خبر
مرا زود بيتي گذشت از نظر
كه فرمود فردوسي پاكزاد
«كه رحمت بر آن تربت پاك باد»
«زنان را بُوَد بس همين يك هنر
نشينند و زايند، شيران نر»! (4)
5- بالا بردن ظرفيت نقدپذيري در جامعه
يكي از مولفههاي ذاتي طنز «نقد» است. دايره اين نقد نيز به «من» و «تو» و «ما» محدود نميشود، بلكه همه حوزههاي سياسي، فرهنگي، اجتماعي و... را در برميگيرد. در واقع رسالت اصلي طنز بالا بردن ظرفيت نقدپذيري جامعه است: نقد قدرت و حكومت، نقد حاكمان و سياستمداران، نقد سرمايهداران و زراندوزان، نقد منافقان و چاپلوسان، نقد آداب و رسوم و سُنتهاي غلط، نقد خرافات، نقد زشتيها و پلشتيها و...
هنرمندان طنزپرداز، با شاخكهاي حسّاس خود، قبل از وقوع واقعه و آوار فاجعه، با دست گذاشتن بر روي ناهنجاريها و دردهاي مُزمن اجتماعي، در گوش اهل درد، زنگ خطر را به صدا در ميآورند تا متوليان امور جامعه و اصحاب فكر و فرهنگ براي مُقابله با آسيبها و درمان دردها چارهاي بيانديشند.
برخورداري طنز از اين مؤلفه، آستانه تحمل جامعه را در مقابل «نقد» بالا ميبرد و به مسئولين و دولتمردان و همه آحاد جامعه «نقدپذيري» را ميآموزد. در واقع طنز ميخواهد اين فرهنگ را در جامعه نهادينه كند كه هيچ انساني در جامعه به طور مطلق مصونيت ندارد و هر انساني - در جايگاه حقيقي و حقوقي خويش - هنگامي كه دچار لغزش و خطا ميگردد، بايد از سوي وجدان عمومي مورد مؤاخذه قرار گيرد و علاوهبر تحمل كيفر قضايي و قانوني، به اشتباه و خطاي خويش اعتراف نمايد و فروتنانه از مردم عذرخواهي كند:
وقتی که ابر بر تو ببارد نخاله را
جدی بگیر مشکل و بحث زباله را
این خانه نیست، مدرسه و شهرموشهاست
ما دادهایم فرصتِ این استحاله را
در ذهن برگ، آهن و سیمان زباله اند
آتش زدند جنگلِ درهم مچاله را
تب کرده شهر در نفسِ گندِ جویها
دکتر کجاست تا بنویسد رساله را؟!
دارد اسید میچکد از پلکهای شهر
تُف کرده ابر بر سرِ عالم تُفاله را
گلهای شهر کاغذی و واژگونه اند
باران کجاست تا بدمد دشتِ لاله را
قمری به دود خو نگرفته، شنیدهام
دیگر نخوانْد نغمه پر کن پیاله را
با یک نگاه گرچه شدم متهم ولی
از ما گرفت چشم تو حق الوکاله را
شاعر، زکاتِ شعر تو وقتی سرودن است
باید نوشت مطلب و شعر و مقاله را
مالیدنیست ماست به هر جا و هر چه هست
باید کشید یکسره انواعِ ماله را
گاهی کلام، کوه و تلی از زباله است
بر من ببخش بار دگر این اِطاله را (5)
6ـ ابلاغ پيامهاي اخلاقي با شكرخندِ طنز
آيا تا به حال شده است كه هنرمند كاريكاتوريستي چهره نيم رُخ يا تمام رُخ شما را به صورت كاريكاتور نقاشي كند و شما از او آرزده خاطر گرديد؟ فكر ميكنم در اكثر موارد جواب منفي است. يعني هيچ كس از ديدن كاريكاتور چهره خويش بدش نميآيد و در مقابل كاريكاتوريست گارد نميگيرد.
انسان موجودي است در اكثر موارد نقدناپذير كه به صورت فطري از «پندشنوي» گريزان و بيشتر به دنبال تأييد و تشويق ديگران است. ولي وقتي زشتيهاي اخلاقي همين انسان به ظاهر سرسخت و نقدناپذير در آيينه طنز به تصوير كشيده ميشود، او در اين موضع نه تنها پا به فرار نميگذارد، بلكه با تبسّمي بر لب، عيب خود را ميبيند و در صدد اصلاح آن برميآيد.
به نظر شما فرق اين دو روش در چيست؟ در شيوه اوّل، ما به زباني جدّي و مستقيم به نصيحت متوسل ميشويم و در شيوه دوم، به زباني غيرمستقيم و طنزآميز، از همينرو حرف ما به دل مخاطب مينشيند و بيهيچ كدورتي، درصدد اصلاح عيوب اخلاقي خويش برميآيد. روح آموزههاي ديني نيز دلالت بر نصيحت و تذكر غيرمستقيم دارد. تذكري كه در شنونده اثر كند و باعث تحول روحي او گردد.
اين ويژگي و برتري منحصر به «زبان طنز» است و هيچ هُنر ديگري از چنين كارآمدي و قابليتي برخوردار نيست. تنها با زبان طنز ميتوان پيامهاي اخلاقي را به شيوهاي غيرمستقيم، دلنشين و تأثيرگذار به مخاطب ابلاغ كرد و نتيجه گرفت.
بنابراين شايسته است كه براي ابلاغ پيامهاي اخلاقي به انسانها و اصلاح ناهنجاريهاي اخلاقي در جامعه، از اين شيوه مدد بگيريم و از ظرفيتها و ظرافتهاي رسانهاي به نام «طنز» براي تحقق اين مهم، نهايت استفاده را به عمل آوريم:
مُختَلِسی پند به فرزند داد
«کای پسر، این پیشه پس از من توراست!»
ما به جهان کیف بسی کردهایم
جانِ پدر! نوبتِ کیف شماست!
بهر خوراکِ شکمت فکر کن
روز و شب این خیک به نشو و نماست!
خود به خود اَر قفلِ خزانه شکست
هیچ مخور غصّه، قضا و بلاست!
زود برو هر چه توانی بچاپ!
غفلت و تاخیر در آن نابجاست!
گر بدِ تو گفت حسودی، مرنج
رو سرِ خود گیر که بادِ هواست
دزدت اگر گفت، بگو: تهمت است!
مفسدت اَر خواند، بگو: افتراست!
غصّۀ پروندۀ خود را مخور
«مردِ غنی با همه کس آشناست!»
علمِ مُدرنیست کنون اختلاس
نیک بیاموز که چون کیمیاست
هر که در این علم شود اوستاد
لایق احسنت و زِه و مرحباست
وان که از آن غافل و بیبهره شد
از من و تو پاک حسابش جداست
گیر بیفتد ز پسِ چند ماه
طفلکِ بیعلم، «اوین»ش سراست!
بار خودت را که ببستی، برو!
(خاوری) السّاعه نبینی کجاست؟! (6)
پانوشتها:
1ـ ابوالقاسم حالت، روزنامه اطلاعات، ويژه ادب و هنر، شمارۀ 10، ص7، پنجشنبه 19 ارديبهشت 1387.
2ـ اكبر اكسير، روزنامه اطلاعات، پنجشنبه 30 خرداد 1387، ويژۀ ادب و هنر، شمارۀ 15، ص7.
3ـ رضا رفيع، خندۀ جام، روزنامۀ جامجم، يكشنبه 3 آذر 1387، صفحۀ آخر (شمارۀ 2436).
4ـ عمران صلاحي، روزنامۀ اطلاعات، پنجشنبه 9 خرداد 1387، ويژۀ ادب و هنر، شمارۀ 13، ص7.
5ـ راشد انصاری (خالو راشد)
6ـ سعید سلیمان پور ارومی