kayhan.ir

کد خبر: ۱۱۶۷۰۳
تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۳۹۶ - ۱۸:۳۲
زیرپوست جنگ - ۱۰ عضو ارشد حزب بعث روایت می‌کند

اشتباه محاسباتی صدام



ادامه مصاحبه«علی العصر» با «حامد الجبوری» از اعضای برجسته حزب بعث عراق:
* چه کسی دومین نفر بعد از صدام بود؟
-عزت ابراهیم [الدوری]. چیزی از او شنیدم که احمد، واقعا افکارم را به هم ریخت. داشتیم می‌رفتیم به استقبال ضیاءالحق که اولین کسی بود که از طرف سازمان کنفرانس اسلامی تعیین شد تا تلاش‌هایی برای حل اختلاف در همان ابتدای جنگ بکند. طبعا هواپیما در آن روزها قابل استفاده نبود چون آسمان عراق بسته بود فلذا با ماشین به خان باری رفتیم که نزدیک بغداد در مسیر الرمادی بود. در مسیر در یک قهوه‌خانه بین‌راهی کوچک به انتظار موکب ضیاءالحق نشستیم که داشت با ماشین از اردن به عراق می‌آمد.
* چه سالی بود؟
-دقیقا در همان روزهای ابتدای جنگ. من نشسته بودم و با عزت ابراهیم حرف می‌زدیم. عزت رو به من گفت: «استاد حامد، والله اگر جنک شش ماه هم طول بکشد ما [کوتاه نمی‌آییم.]»
*شش ماه؟!
- بله بله.
* یعنی خیال می‌کردند بیشتر از این طول نمی‌کشد.
-من فکر می‌کنم اطلاعات غلطی که می‌رسید که ارتش ایران از هم فروپاشیده است و نیروی هوایی ایران از هم فروپاشیده است [موجب اشتباه محاسباتی رهبران عراق شد]. یعنی حساب امواج بشری که راه افتاد را نکرده بودند. حساب این را نکرده بودند که هر کشوری از طرف یک ارتش متجاوز اشغال شود، صرف‌نظر از نظام سر کار، احساسات ملی مردم به جوش و خروش می‌افتد و ملت این آمادگی درشان ایجاد می‌شود که تا بالاترین حد در راه دفع تجاوز، ازخودگذشتگی کنند. پس حقیقتا باید همه این محاسبات در نظر گرفته می‌شد.
* تو چیزی از خود صدام درباره جنگ شنیدی؟
- نه. ابدا.
* ابدا؟ در هیئت وزیران درباره جنگ حرف نمی‌زد؟
- نه ابدا. حتی رئیس ستاد مشترک هم راجع به جنگ حرف نمی‌زد.
* پس در جلسات هیئت دولت در اثنای جنگ درباره چه حرف می‌زدید؟
- دستور جلسات عادی.
* درباره شئون داخلی؟
- مسائل خارجی هم مطرح می‌شد منتها بحثی پیرامون جنگ احتمالی درباره ایران نبود.
* نه. من درباره جنگ احتمالی پیش رو حرف نمی‌زنم. می‌گویم وقتی که جنگ راه افتاد، بعدش.
-آها. بعد از جنگ. طبعا نه [حرفی زده نمی‌شد]. خلاصه‌وار از سیر جریانات نظامی در جبهه‌ها گفته می‌شد. خیلی خلاصه‌وار افسری از طرف ستاد کل می‌آمد یا خود رئیس ستاد کل یا وزیر دفاع گاهی اوقات می‌آمدند (هرچند وزیر دفاع کلا به ندرت در جلسات شرکت می‌کرد چون درگیر جبهه‌ها بود). خیلی خلاصه ذکر می‌شد و بحثی می‌شد و سؤال و جواب.
***
روایت سوم اختصاص دارد به نزار الخزرجی
 نزار الخزرجی در سال 1938 متولد شد. پدر او از نظامیان عالیرتبه عراقی در دوران رژیم پادشاهی این کشور بود که ریاست ستاد مشترک ارتش پادشاهی عراق را (درست پیش از کودتا و سرنگونی آن رژیم) به عهده داشت. نزار الخزرجی پس از تحصیل در مدرسه، وارد دانشکده افسری شد و پس از فارغ‌التحصیلی ابتدا به بخش زرهی ارتش پیوست، سپس به نیروهای ویژه منتقل شد و بعد بخش فنی مهندسی ارتش. او رتبه‌ها و مسئولیتهای نظامی را به سرعت به دست آورد و رشد کرد. نزار الخزرجی در سال 1968 موفق شد از دانشکده ستاد ارتش نیز فارغ‌التحصیل شود. در اواخر دهه شصت میلادی به عنوان وابسته نظامی سفارت عراق در مسکو مشغول به کار شد و طبق برخی نقلها در همانجا برای اولین بار با صدام دیدار کرده و همین آغاز رابطه این دو بود. او سپس به فرماندهی تیپ چترباز ارتش منصوب شد. در سال 1974 به عنوان وابسته نظامی سفارت عراق در هند تعیین گردید و تا سال 1977 در همان سمت باقی بود. او در همان سال به فرماندهی تیپ پنجم پیاده منصوب شد تا سال 1983 که به وزارت دفاع منتقل گردید و بعد هم فرماندهی لشکر اول بر عهده او قرار گرفت. نزار الخزرجی در سال 1986 به معاون رئیس ستاد ارتش در امور عملیات منصوب شد و چندی بعد باز به فرماندهی همان لشکر اول بازگشت. در سال بعد به عنوان رئیس ستاد مشترک ارتش عراق منصوب گردید. سال 1990 (مدت کوتاهی پس از حمله به کویت) از این سمت برکنار و به عنوان مشاور نظامی رئیس جمهور و عضو دفتر نظامی حزب بعث تعیین شد اما در اصل بیشتر در خانه‌اش و در حالتی شبیه «اقامت اجباری و تحت نظر» قرار داشت تا اینکه توانست در سال 1996 از کشور گریخته و از نظام اعلام جدایی کند.
نزار الخزرجی روایت خود را در گفتگوی بسیار تفصیلی با غسان شربل (روزنامه‌نگار مطرح جهان عرب) بیان کرده بود که در نشریه الحیات منتشر گردید. البته این گفتگو به همراه سه گفتگوی تفصیلی دیگر غسان الشربل، در کتابی با عنوان «صدام مرّ من هنا»  در سال 2010 منتشر گردید که ترجمه من، از همان کتاب صورت گرفته است.