kayhan.ir

کد خبر: ۱۱۱۷۲۲
تاریخ انتشار : ۲۸ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۸:۳۳
«استحاله فرهنگی» از دیدگاه علامه اقبال لاهوري

افشاي ماهيت غرب


   بخش اول مقاله رضا اسماعیلی شاعر و نویسنده کشورمان با عنوان «استحاله فرهنگی از دیدگاه علامه اقبال لاهوری» هفته پیش از نظر شما خوبان گذشت. مولف در بخش اول این مقاله با نگاهی تحلیلی به آرا و اندیشه‌های اقبال به دنبال پاسخ به این سؤال بود که چرا جهان اسلام بعد از گذار از دوران طلايي عزت و افتخار به يك باره دچار استحاله فرهنگی - یا به تعبیر هوشمندانه مقام معظم رهبری «شبیخون فرهنگی» - گردید؟ نگارنده با استناد به مقالات و ‌اشعار این فیلسوف و متفکر شهیر پاکستانی، غفلت از سیاست‌های مُزورانه قدرت‌های استکباری که بر اصل «تفرقه بیانداز و حکومت کن»استوار است، قربانی شدن«وحدت کلمه»،تضعیف روحیه «خودباوری»، و انشقاق و پاره پاره شدن امت واحده اسلامي را از عمده‌ترين عوامل اين انحطاط و استحاله برشمرد. از شما دعوت می‌کنیم که بخش دوم و پایانی این مقاله را مطالعه بفرمایید:
   
   اقبال، با شناختي كه از غرب دارد، خوب مي‌داند كه غربيان چيزي براي معامله ندارند جز مكر و فسون، و اگر هم از علم و تمدن و فرهنگ بويي برده‌اند، بدان خاطر است كه زماني بر خوان گسترده فرهنگ و تمدن اين مرز و بوم نشسته و لقمه برگرفته‌اند. چنان كه در جايي مي‌گويد:
حكمت ارباب دين كردم عيان
حكمت ارباب كين را هم بدام
حكمت ارباب كين مكر است و فن
مكر و فن؟ تخريب جان، تعمير تن (1)
 از ديدگاه اقبال، اروپاييان مردمي هستند كه چيزي جز سود و زيان خود را نمي‌بينند و در راه تحصيل منافع خويش، از هيچ كوششي فروگذار نمي‌كنند. آنان براي كسب سود بيشتر حتي حاضرند جهان را به آتش بكشند و حقوق محرومان و مستضعفان را غصب نمايند:
آه، يوروپ زين مقام آگاه نيست
چشم اوينظر به نورالله نيست
او نداند از حلال و از حرام
حكمتش خام است و كارش ناتمام
امتي بر امت ديگر چرد
دانه اين مي‌كارد، آن حاصل برد
از ضعيفان نان ربودن حكمت است
از تنشان جان ربودن حكمت است
شيوة تهذيب تو آدم دري است
پردة آدم دري سوداگري است (2)
 افشاي ماهيت پليد غرب، كاري است كه تنها از عهده اقبال ساخته است. زيرا او سيماي زشت غرب را از نزديك مشاهده كرده و خوب مي‌داند كه در پس اين ظاهر زيبا، چه هيولاي وحشت‌انگيزي خوابيده است:
اي زافسون فرنگي بي‌خبر
فتنه‌ها در‌ آستين او نگر
از فريب او اگر خواهي امان
اشترانش را زحوض خود بران
حكمتش هر قوم را بيچاره كرد
وحدت اعرابيان صد پاره كرد
تا عرب در حلقة دامش فتاد
آسمان يكدم امان او را نداد (3)
از نظر اقبال، بنا نهادن شيوه بي‌‌ديني و الحاد نيز كار اروپاييان است، وی در اين رابطه چنين مي‌گويد:
يوروپ از شمشير خود بسمل فتاد
زير گردون رسم لاديني نهاد
گرگي اندر پوستين بره‌اي
هر زمان اندر كمين بره‌اي
مشكلات حضرت انسان از وست
آدميت را غم پنهان ازوست
در نگاهش آدمي آب و گل است
كاروان زندگي بي‌منزل است (4)
 و در جاي ديگر مي‌گويد:
دانش افرنگيان تيغي به دوش
در هلاك نوع انسان سخت كوش
با خسان اندر جهان خير و شر
در نسازد مستي علم و هنر
آه از افرنگ و از آئين او
آه از انديشه ی لادين او
علم حق را ساحري آموختند
ساحري ني، كافري آموختند
هر طرف صد فتنه مي‌آرد نفير
تيغ را از پنجه رهزن بگير (5)
 در واقع ماهيت غرب، ماهيت دزدي است كه چراغ در دست به دزدي مي‌آيد و گزيده‌تر كالا مي‌برد:
داني از افرنگ و از كار فرنگ؟
تا كجا در قيد زنار فرنگ؟
زخم ازو، نشتر ازو، سوزن ازو
ما و جوي خون و اميد رفو ؟!
خود بداني پادشاهي قاهري است
قاهري در عصر ما سوداگري است
و باز در جاي ديگري، در افشاي ماهيت غرب، چنين مي‌گويد:
اي زكار عصر حاضر بي‌خبر
چرب دستي‌هاي يوروپ را نگر
قالي از ابريشم نو بافتند
باز او را پيش تو انداختند
چشم تو از ظاهرش افسون خورد
رنگ و آب او تو را از جا برد
واي آن دريا كه موجش كم تپيد
گوهر خود را زغواصان خريد! (6)
اقبال، تداوم بخش حركت «بازگشت به خويشتن»
اقبال به عنوان يك مُصلح و يك متفكر و انديشمند مسلمان، حركت «بازگشت به خويشتن»را سر لوحه كار خويش قرار داده بود و درصدد بازسازي و تعمير اين بنا بود:
بگذر از كاووس كي اي زنده مرد
طوف خود كن، گرد ايواني مگرد
از مقام خويش دور افتاده‌اي
كركسي كم كن كه شاهين زاده‌اي
مرغك اندر شاخسار بوستان
بر مراد خويش بندد آشيان
تو كه داري فكرت گردون مسير
خويش را از مرغكي كمتر مگير
ديگر اين نه آسمان تعمير كن
بر مراد خود جهان تعمير كن (7)
 اقبال معتقد بود كه انسان مسلمان بايد خود جهان خويش را بسازد و با اتكاء به ريسمان الهي برپاي خويش بايستد:
مرد حق باز آفريند خويش را
جز به نور حق نبيند خويش را
بر عيار مصطفي (ص) خود را زند
تا جهان ديگري پيدا كند (8)
ترس اقبال از اين بود كه مسلمانان به راستي «غرب باور» شوند و از هويت انساني و اسلامي خويش براي هميشه به دور مانند:
احتساب خويش كن از خود مرو
يك دو دم از غير خود بيگانه شو
تا كجا اين خوف و وسواس و هراس؟
اندر این کشور مقام خود شناس
اين چمن دارد بسي شاخ بلند
بر نگون شاخ آشيان خود مبند
نغمه داري در گلو اي بي‌خبر
جنس خود بشناس و با زاغان مپر(9)
 و يا در جاي ديگر مي‌گويد:
تو يكي در فطرت خود غوطه زن
مرد حق شو بر ظن و تخمين متن
تا ببيني زشت و خوب كار چيست
اندرين نه پرده اسرار چيست (10)
اقبال مي‌خواهد روح ايمان به هويش را ديگر بار در كالبد ملل مشرق زمين بدمد و آنان را از «خودباختگي» و «مسخ فرهنگي» برهاند:
اي اسير رنگ، پاك از رنگ شو
مؤمن خود، كافر افرنگ شو
رشتة سود و زيان در دست توست
آبروي خاوران در دست توست
اين كهن اقوام را شيرازه بند
رأيت صدق و صفا را كن بلند
*
اي امين دولت تهذيت و دين
آن يد بيضا برآر از آستين
خيز و از كار امم بگشا گره
نشئة افرنگ را از سربنه
نقشي از جمعيت خاور فكن
واستان خود را زدست اهرمن (11)
اقبال مي‌خواهد بگويد كه مسلماني با دريوزگي و ذلت سازگار نيست. يعني نمي‌توان هم ادعاي مسلماني داشت و هم اين كه از فرق سر تا نوك پا وابسته به مصنوعات غرب بود ! وي توصيه مي‌كند كه براي رهايي از سلطة غرب بايد «خودكفا» شد و در اين مسير گام برداشت:
تاجران رنگ و بو بردند سود
ما خريداران همه كور و كبود
آنچه از خام تو رست اي مرد حُر !
آن فروش و آن بپوش و آن بخور
آن نكوبينان كه خود را ديده‌اند
خود گليم خويش را بافيده‌اند (12)
 تأييد اقبال براين امر ـ كشف توانايي‌هاي بالقوة خويش و بهره‌برداري از استعدادهاي ذاتي و خدادي ـ در جاي جاي ديوان ‌اشعارش به خوبي هويداست:
تا مسلمان بازبيند خويش را
از جهاني برگزيند خويش را
*
روح شرق اندر تنش بايد دميد
تا بگردد قفل معني را كليد
*
هر كه اندردست او شمشير لاست
جمله موجودات را فرمانرواست
*
تراش از تيشة خود جادة خويش
به راه ديگران رفتن عذاب است (13)
«اقبال» و «رسالت» خطير او
اقبال در كتاب «احياي فكر ديني در اسلام» مي‌گويد:«ترس ما تنها از اين است كه ظاهر خيره‌كننده فرهنگ اروپايي از حركت ما جلوگيري كند و از رسيدن به ماهيت واقعي آن فرهنگ عاجز بمانيم. در مدت قرن‌هاي ركود و خواب عقلي ما، اروپا با كمال جديت درباره مسائلي مي‌انديشيده است كه فيلسوفان و دانشمندان اسلامي سخت به آنها دل بسته بودند. از قرون وسطي كه مكتب‌هاي كلامي به حد كمال رسيد، پيشرفت‌هاي نامحدودي در زمينة فكر و تجربة بشري حاصل شده است. گسترش قدرت آدمي بر طبيعت به وي ايمان تازه و احساس لذتبخش چيرگي بر نيروهايي كه محيط او را مي‌سازد بخشيده است. ديدگاه‌هاي تازه و طرح‌ريزي شده، در مسائل كهن، در پرتو آزمايش‌هاي تازه صورت بياني ديگر پيدا كرده، و مسايل تازه‌اي جلوه‌گر شده است. چنان به نظر مي‌رسد كه گوئي عقل آدمي بزرگتر شده و از حدود مقوله‌هاي اساسي خود، يعني زمان و مكان و عليت، تجاوز كرده است. با پيشرفت فكر علمي، حتي تصور ما نسبت به قابليت تعقل، دستخوش تغيير شده است. نظرية انيشتين بينش جديدي از طبيعت با خود آورده، و راه‌هاي تازه‌اي براي نگريستن به دين و فلسفه پيشنهاد مي‌كند. پس ما با تعجب نيست كه نسل جوان‌تر اسلام در آسيا و آفريقا، خواستار توجيه جديدي در ايمان خود باشد. بنابراين، با بيداري جهان اسلام لازم است كه اين امر با روح بي‌طرفي مورد مطالعه قرار گيرد كه اروپا چه آموخته است و نتايجي كه به آن رسيده، در تجديدنظر و اگر لازم باشد، در نوسازي فكر ديني و خداشناسي در اسلام، چه مددي مي‌تواند به ما برساند.» (14)
مقابله منطقی با غرب، با روشنگری
تأمل در آنچه اقبال مي‌گويد، چشم‌انداز تازه‌اي را در مقابل چشمان ما مي‌گشايد. زيرا وقتي مي‌گوييم «بايد به خويشتن بازگرديم» عده‌اي تصور مي‌كنند «بازگشت به خويشتن» يعني چنگ زدن به همه آن چيزهايي كه «نداريم»! طبيعي است كه اقبال هرگز از طرح اين ‌اشعار چنين چيزي را مدنظر نداشته است. منطقاً نيز اينچنين است، يعني وقتي ما مي‌خواهيم به تجديد ساختمان و بازسازي يك بنا بپردازيم، بسياري از زوائد و اضافات را حذف مي‌كنيم و به آنچه درخور ارزش است مي‌پردازيم. اگر قرار باشد كه به بهانه «بازگشت به خويشتن» و «تجديد حيات اسلام» خرافات و باورهاي غلط و انحرافي را همچنان نگاهداريم و به جاي پيش رفتن به جلو، سير قهقرايي داشته باشيم، اين ديگر اسمش «بازگشت به خويشتن» نيست، بازگشت به ارتجاع، تحجر و مقدس‌مآبي است. زماني توانسته‌ايم اين‌اشعار اصولي را به صورت اصيل و واقع‌بينانه تحقق ببخشيم كه ارزش‌هاي اصلي و كارآمد را احياء نماييم و خرافات و تقليدهاي كوركورانه را از پيكر اسلام بزداييم و علاوه بر همه اين‌ها از غرب و شرق نيز هر آنچه را نيكو و پسنديده است و در حركت تكاملي ما مي‌تواند به كار گرفته شود استخراج كنيم و به كار بنديم.
زيرا ما هرگز نمي‌توانيم چشممان را بر روي پيشرفت‌هاي علمي و صنعتي غرب ببنديم و از پهلوي چپ برخيزيم و غرب را يكسره بكوبيم و تكفير نماييم. ما بايد در برخورد با غرب حق انتخاب و گزينش را براي خود محفوظ نگاهداريم و خوب و احسن را انتخاب كنيم و به‌كار گيريم، زيرا در غير اين صورت خودمان را فريب داده‌ايم و وضع از اين كه هم اكنون هست، بهتر نخواهد شد. بنابراين بايد با واقع‌بيني با غرب و شرق برخورد كنيم و با بي‌‌طرفي كشورهاي غربي را مورد نقد قرار دهيم.
اقبال نيز از طرح شعار «بازگشت به خويشتن» منظوري غير از اين در سر ندارد. چرا كه خوب مي‌داند لازمه رهايي و آزادي از بند غرب مقابله اصولي و منطقي با آنهاست، نه مقابله احساسي و تعصبي. بنابراين وي رسالت خود را در اين مي‌داند كه به بيدارگري در اين راستا بپردازد، چنان كه مي‌گويد:
تا به روز آرم شب افكار شرق
بر فروزم سينه احرار شرق
از نوائي پخته سازم خام را
گردش ديگر دهم ايام را
فكر شرق آزاد گردد از فرنگ
از سرود من بگيرد آب و رنگ (15)
اقبال بر روي اين نكته تاكيد مي‌كند كه براي مقابله با «باطل و شيطان» ابتدا بايد ظرفيت و توانايي‌هاي خويش را ارزيابي كرد و شناخت و آنگاه به مبارزه پرداخت:
اي مسلمان، اندرين دير كهن
تا كجا باشي به بند اهرمن؟
جهد با توفيق و لذت در طلب
كسي نيابد بي‌نياز نيم شب
زيستن تا كي به بحر اندر چو خس
سخت شو مانند كوه از ضبط نفس (16)
اقبال مي‌گويد: «براي مبارزه بايد آماده شد، زيرا بدون آمادگي نمي‌توان مبارزه كرد.» بنابراين قبل از مبارزه بايد مقدمات و امكانات لازم را تدارك ديد. نشستن و دست روي دست گذاشتن و دلخوش داشتن به شعارهاي فريبنده، نشانگر آن است كه ما مرد مبارزه نيستيم و اين امر يك خودفريبي بيش نيست:
تو منشين نرم بر ساحل كه آنجا
نواي زندگاني نرم‌خيز است
به دريا غلت و با موجش درآويز
حيات جاوداني در ستيز است (17)
اقبال رسالت خود را در اين مي‌داند كه به مسلمانان شيوه درست انديشيدن و درست ديدن را بياموزد. و او معتقد است يك انسان مسلمان بايد در عين اطاعت و بندگي حق، به فلسفه امور و احكام اسلامي آشنا باشد، يك مسلمان بايد در برخورد با جهان پيرامونش واكنش‌هاي مناسب از خود نشان دهد و بتواند به تجزيه و تحليل مسائل بپردازد.
يك مسلمان بايد گستاخي انتقاد و پرخاش را در خود تقويت نمايد. يك مسلمان بايد در اظهار عقيده خويش توانايي داشته باشد. يك مسلمان بايد قدرت تميز خوب و بد را پيدا نمايد و هر مسئله‌اي را به‌طور كوركورانه نپذيرد. يك مسلمان بايد شهامت گفتن «نه» را داشته باشد و در برخورد با هر پديده، قبل از پذيرش بي‌چون و چراي آن به ارزيابي آن بپردازد. يك مسلمان بايد عارف و شاعر به معناي واقعي كلمه باشد. يك مسلمان بايد عقايد خود را بدون «خودسانسوري» آزادانه بيان كند و خلاصه كلام آن كه يك مسلمان بايد «اعتماد به نفس» و «شخصيت» داشته باشد و براي راي و نظر خود ارزش قائل گردد.اقبال نيز مي‌خواهد مسلمانان را بدين شيوه تربيت كند، زيرا مسلماني كه از اسلام فقط «تقليد كردن» را خوب آموخته است، به درد آينده اسلام نمي‌خورد. چرا كه آينده اسلام در انحصار انسان‌هاي مجتهد ، خودآگاه و جهان‌آگاه است.جان كلام آنکه راز و رمز عزت و افتخار جهان اسلام، بازیابی هويت انساني و اسلامي خويش است. اینکه با عمل به آموزه‌های اصیل دینی، آئينه ادراك‌مان را از زنگار خرافات و باورهاي غلط و انحرافي پاك كنيم و در مسیر احیای «حقیقت محمدی» گام برداریم.
به تعبیر اقبال، «مسلمانان» آن زمان مي‌توانند به استغناي مادي و فرهنگي دست يابند كه خود بينديشند، خود انتخاب كنند و خود سرنوشت خويش را در دست گيرند و بسازند:
خدا آن ملتی را سروری داد
که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سروکاری ندارد
که دهقانش برای دیگران کشت
و در جایی دیگر می‌گوید:
مرد حق بُرنده چون شمشير باش
خود جهان خويش را تقدير باش
تا زماني كه ما چشممان به دهان تئوري‌پردازان و فرضيه‌سازان غرب و شرق است و از مصنوعات فكري و صنعتي آنان ارتزاق مي‌كنيم، هرگز نبايد انتظار داشته باشيم كه «فقر و تهيدستي» از پيكره جامعه‌مان رخت بربندد.
ما آن زمان مي‌توانيم، نان استقلال و خودكفائي در دست بر جهان فخر بفروشيم و سربلند زندگي كنيم كه از خود فريبي و شعار دادن سخت بپرهيزيم و در عرصه عمل به تاخت وتاز و اظهار وجود بپردازيم. در غير اين صورت همچنان روزهاي‌مان بر همين منوال كه هست سپري خواهد شد و همچون گذشته تازيانه ظلم بر گرده‌مان بيرحمانه فرود خواهد آمد و در جامعه‌مان «زورمند» بر «ناتوان» غالب خواهد بود و…تا به ابد حديث فقر و محروميت و استضعاف ما بر زبان‌ها خواهد رفت.
آري، اگر خويش را خودمان نسازيم و سرنوشت‌مان را خودمان به دست نگيريم، تا به ابد درمانده و فقير و سربزير در كوچه‌هاي فقر، با كاسه‌هاي خالي با نان ننگ و ذلت و دريوزگي سد جوع مي‌كنيم…هرگز مبادمان كه بنشينيم و نظاره‌گر آن روز باشيم. پس بپاخيزيم و درد خويش را با داروی همت و سرمايه عقل و درايت و كارداني از هم اكنون چاره بينديشيم.
پانويس:
 ۱ تا ۳ - پس چه باید کرد‌ای اقوام شرق؟
 ۴ تا ۶ - همان ماخذ.
 ۷ و ۸ - همان ماخذ.
 ۹ و ۱۰ - همان ماخذ.
 ۱۱ تا ۱۳ - همان ماخذ.
۱۴ - احیای فکر دینی در اسلام، محمد اقبال لاهوری، ترجمه احمد آرام، صص ۱۰ و ۱۱.
 ۱۵ و ۱۶ - پس چه باید کرد‌ای اقوام شرق؟
۱۷ - کلیات علامه اقبال لاهوری، زوار، ۱۳۸۹.