آرامشی که لرزه بر تاریخ انداخت
خالق این تصویر –هر که هست- لحظهای به وسعت هزاران نوشته را بر جریده تاریخ ثبت کرده است؛ اسیری ایستاده در آستانه قربانگاه که همه آرامشِ دو جهان در جانش داد میزند یک طرف و صیادی که اضطراب دنیا و دوزخ در چهرهاش بیداد میکند. مردِ جلویی با اینکه میداند سر از تنش جدا میشود اما تبلور شجاعت و عظمت است و نامرد عقبی، با اینکه بر شکار خود غلبه دارد اما تجلی ترس و حقارت است. این یکی ایمان دارد که قطع سرش، وصل حقیقت به مردم و برای بیداری است و آن یکی، تمثال
بیزاری است.
آنکه محکم ایستاده میدانسته که تا چند لحظه دیگر تبدیل به قلب روزگار میشود و آن دیگری، نمیدانم میداند یا نه اما رسوای زمانه است. حججی میدانست، آنجا که خونش ریخته شد، مسیر رهایی و روشنایی است و جلادش نمیداند که همانجایی که خون میریزد و گردن میزند -دیر یا زود- مدفن تاریک او خواهد شد. حججی میدانست که مرگش، شهادتی است بر حقانیت راه مدافعان حرم که در حقیقت، مراقب حریم پاک انسانیت هستند. حججی، حجت زنده بودن راه حسین(ع) است و جلادش، وارث راه یزید.
در این تصویر، دو فرد به ظاهر نزدیک هم ایستادهاند اما هر یک نماینده یک جبهه در دنیای امروز است؛ یک طرف در این تصویر میدانست که سرش پرچم سرافرازی مجاهدت و مقاومت همه مظلومان عالم است و طرف دیگر، نماد تاریخ شرم آورهمه ظالمان.
آری! برخی تصاویر، بیش از هزاران ساعت سخنرانی و صدها جلد کتاب، سخن میگویند. درست مثل این عکس حججی، ایستاده در آستانه قربانگاه و آرامشی که لرزه بر اندام تاریخ میاندازد.
آرش فهیم
باید از حججی بیاموزیم
مائده سادات سجادیان
از روزی که تصویر با صلابت شهید محسن حججی را در فضای مجازی دیدم، گویی تاریخ برایم دوباره تکرار شد. ماجرای پیروزی خون بر رقص جنونآمیز شمشیر و مقام والایی از عشق که تنها روزی عشاقالله میشود. برایم تداعی صحنهای از صحنههای عاشورا بود. گویا علیاکبر حسین(ع) را به مسلخگاه عشق میبردند و شمر همان شمر بود؛ کسی که به راستی هیبت پر صلابت یاران علی زمان را درک کرد. باید محسن حججی بود تا لذت جان دادن در راه امام زمان خود را چشید. وقتی تصویر او را در ذهن خودم مرور میکنم انگار در گوش من روضه رضوان را زمزمه میکنند. وقتی چهره کریه آن مزدور داعشی را درپشت محسن پرصلابت و غیور دیدم انگار ماجرای عاشورا یک بار دیگر تکرار شده و در سرزمین نینوا او برای اعتلای اسلام میجنگد. دوباره بغض پهنای گلویم را میفشارد؛ انگار غمی دیگر از راه رسیده. بله محسن حججی با دنیایی از سلحشوری و ایثار قلل مرتفع بزرگمردی و صلابت را زیر آسمان شهادت، فتح کرد.
خوشا به سعادتت سردار که هم به یاد عمه سادات اسیری را تجربه کردی و هم لب تشنگی و هم رفتن به قربانگاه و همچون ارباب حسین، شقیترین و جانیترین آدمها تو را به وصال رساندند. سر از تنت جدا کردند نمیدانیم آیا آن لحظه به تو هم آب داده بودند یا مثل اجدادشان غریبانه، مظلومانه و در فرط تشنگی و گرسنگی تو را به شهادت رساندند! دلم خیلی سوخت برای دختر کوچولوی تو که همه ما را به یاد رقیه سه ساله میاندازد و درس صبر و ایستادگی که همسرت با خودش هر روز تمرین میکند. اینروزها خیلیها در فضای مجازی حرف از سلفی مجلس و اختلاس و آقازادهها و بدعهدیهای آمریکا در قبال برجام میزنند. اما در میان این همه زشتی زمانه،هنوز هم زیباییهایی از جنس صلابت، ایثار و ازخودگذشتگی را محسن حججیهای جوان در میدان واقعی دفاع از اسلام به نمایش میگذارند. هنوز هم مردانی هستند که به دور از هرگونه فریاد و اعلان نظری در میدان واقعی، این عشق و مجاهدت برای اسلام را بیداد میکنند. آری! او محسن است؛ دانشمند جوانی که در آخرین وصیت خودش هم حمایت و پشتیبانی از ولایت فقیه را به خانواده، دوستان و نسل امروز توصیه کرده و همسرش هم در نوشتهاش از مردمی که برای همسرشگریستهاند خواسته تا برای او طلب صبر و به توصیههای همسرش عمل کنند. واقعاً چقدر پیرو راه شهدا بودهایم و در این روزگار به یاد جاندادنها و خوندادنهای عاشقانه، سلحشورانه و حماسهآفرینانه این مردان بیادعا برای اعتلای اسلام و انقلابی که آنها برای حفظ ارکان اصلیاش مثل ولایت از جانشان گذشتهاند، تلاش کردهایم. امروز محسنها به ما میگویند با ولایت عاقبتبخیر میشویم همینطور که برایمان ثابت شد مردانی که انقلابی بودند و در این راه تلاش کردند اما یک آن غفلت از ولایت آنها را به قعر چاه نفاقافکنی برای زیرسؤال بردن ولایت و انقلاب کشانده است. بنابراین محسنها با شهادتشان به ما درس بصیرت و توجه به ولایت را دادهاند و خونبهای این آموزهها، جانشان بوده است. شربت شهادت گوارایت باد. امیدوارم همسر و فرزندت به این شجاعت و دلیرمردیهایت غبطه بخورند و برای نسل جوان جامعه ما هم درس آموز باشد.