kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۶۷۷۹
تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱۳۹۶ - ۲۱:۱۲

فصل‌الخطاب؛ ویژگی امامت و رهبری


محمدحسین باقری
اختلاف در جامعه به علل گوناگون پیش می‌آید. این اختلاف در سطوح گوناگون است. از اختلاف خانوادگی میان همسران گرفته تا اختلاف شریکان در بازار و تا اختلاف در سطح مدیریت کلان جامعه و در میان مسئولان از جمله اختلافاتی است که حل و فصل آن نیازمند چیزی است که به آن «فصل‌الخطاب» می‌گویند. نویسنده در این مطلب به نقش امامت و رهبری در حل و فصل امور اختلافی جامعه در میان مسئولان و حتی مردم و مسئولان بر اساس آموزه‌های اسلام پرداخته است.
****
مقامات و وظایف امام و رهبر در جامعه اسلامی
بر اساس آموزه‌های قرآن، امام معصوم از مقام ولایت برخوردار است. این ولایت آثاری دارد که از جمله آنها ولایت در تشریع، ولایت در قضاوت، ولایت در حکومت و حاکمیت است.
بر اساس آیه 41 سوره انفال و روایات تفسیری امام از خمس درآمدهای امت برخوردار است و این اموال در اختیار وی قرار می‌گیرد. امام صادق(ع) در ذيل‌آيه بیان می‌کند: «ذلك إلى الإمام؛ یعنی اموال به امام داده می‌شود» (اصول كافى، ج 1، ص 544، ح‌7) زیرا بر اساس این تفسیر، مقصود از «ذى‌القربى» تنها امامان معصوم(ع) هستند و فقط آنان صاحب اختيار خمس هستند.
همچنین فیء و انفال و منابع عمومی در اختیار امام است تا زمینه گردش مناسب ثروت در میان افراد جامعه را فراهم کرده و از انباشت ثروت در دست گروهی جلوگیری به عمل آورد.(حشر، آیه 7 و روایات تفسیری)
باید توجه داشت «فىء» به اموالى گفته مى‌شود كه با مصالحه و بدون جنگ، از دشمن به دست مسلمانان افتاده باشد. (لسان‌العرب، ابن منظور، ذیل آیه) از آنجا که «ذى‌القربى» در آيه 41 انفال در رديف خدا و رسول(ص) قرار گرفته و همانند آنان با «لام» آمده است، روشن مى‌شود تنها آنان صاحب اختيار «فىء» هستند. همچنین طبق روايتى از اميرالمؤمنين(ع)«ذى‌القربى» تنها امامان هستند. (نورالثقلين، ذيل‌آيه)
بر اساس آیه 58 سوره نساء، اینکه آنان اختیاردار امور شده اند، به جهت آن است که آنان انسان‌های امانتداری هستند که از سوی خداوند به این مقام دست یافته‌اند؛ زیرا در روايات، «امانت» به امامت تفسير شده است(نورالثقلين؛ الميزان، ذيل آيه) و از آنجا که در آيه دستور داده شده هر امامى بايد امانت امامت را به اهل آن یعنی امام بعدى بسپارد، استفاده مى‌شود كه امامان امانتدار الهی هستند.
خوشبختی دنیا و آخرت انسانها بستگی به اطاعت از امام و رهبری در همه زمینه‌های شخصی و عمومی و اجتماعی دارد. از این رو، از حقوق امام و مقاماتش، اطاعت امت از اوست و بر امت است از امام اطاعت کنند.(نساء، آیه 59 و روایات تفسیری)
آنان همچنین برگزیدگان الهی (فاطر، آیات 31 و 32 و روایات تفسیری)، پیشگامان در کارهای خیر(همان)، دارندگان عصمت(نساء، آیه 59؛ بقره، آیه 124)، عالمان به حقایق و معارف قرآن(رعد، آیه 43)، گواهان بر اعمال ظاهری و باطنی امت و شاهدان روز قیامت(بقره، آیه 143؛ توبه، آیه 105)، مرجع علمی قرآن و معارف و احکام(نحل، آیه 43؛ انبیاء، آیه 7)، وارثان علم قرآن(نساء، آیه 59)، صابران در امور(سجده، آیه 24)، صالحان در زندگی(انبیاء، آیات 69 تا 73)، اهل اخلاص(انبیاء، آیه 73)، اهل یقین(سجده، آیه 24)، منصوبان از سوی خدا(همان؛ بقره، آیه 124؛ نساء، آیه 54؛ قصص، آیه 5)، دعوت گران به توحید(زخرف، آیات 26 تا 28)، هدایت گران و راهنماییان الهی (انبیاء، آیه 73؛ سجده، آیه 24) و مانند آنها هستند.
از آیات و روایات به دست می‌آید که امامان معصوم(ع) دارای همان جایگاه و مقامات دنیوی و اخروی هستند که پیامبر(ص) از آن برخوردار بود و تنها فرقی که میان آنان و پیامبر(ص) است در وحی تشریعی و نبوت است. بنابراین، امامان معصوم(ع) برخوردار از مقام تفسیرگری و تبیین‌گری قرآن(نحل، آیات 44 و 64)، حکومت و حاکمیت در قضاوت و نظام سیاسی و اجتماعی و نظامی دولت اسلامی هستند.
اطاعت از امام و رهبر، وظیفه امت
از تکالیف و وظایفی که خداوند در قرآن برای امت در قبال امام و رهبری بیان کرده ، اطاعت امت است. خداوند در آیات قرآن با اشاره با آثار و برکات این اطاعت بر آن است تا امت را ترغیب به این امر کند. به عنوان نمونه در آیه 31 سوره احزاب، اطاعت از رهبران الهى را شرط بهره‌مندى از پاداشى دوچندان و روزى كريمانه دانسته و در آیه 152 سوره آل عمران، همین اطاعت همراه با اتّحاد در صفوف و پايدارى امت را شرط رسيدن جامعه به پيروزى معرفی می‌کند.
خداوند به امت هشدار می‌دهد که هر کسی را امام و رهبر خود قرار ندهند، بلکه باید از رهبرانی اطاعت کنند که سالک در راه خداوند (لقمان، آیه 15)، امانتدار و صادق(شعراء، آیات 107 و 108؛ توبه، آیه 119)، هدایت یافته (یس، آیه 21) بوده و یا دیگر صفات و مقامات پیش گفته را دارا باشند. در این صورت است که اطاعت و پیروی از رهبران نه تنها جایز بلکه واجب است. از همین‌رو فرمان می‌دهد تا از پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) به عنوان اولوا الامر اطاعت و پیروی کنند.(نساء، آیه 59) بنابراین، هیچ کسی حق ندارد تا از رهبران گمراه و گمراه‌کننده و طغیان‌گر و طاغوتی اطاعت و پیروی کند (مائده، آیه 60) ؛ زیرا چنین رهبرانی سبب گمراهی و انحراف امت و شقاوت دنیوی و اخروی آنان خواهند شد.(احزاب، آیه 67 ؛ بقره، آیات 166 و 167)
بر اساس آیات قرآن معیارهای انتخابی برای رهبری شامل حق‌گرایی(نساء، آیه 125)، عقل‌گرایی(بقره، آیه 170)، علم و دانش(مائده، آیه 104؛ مریم، آیه 43)، اهل توحید بدون هیچ سابقه از شرک و بت پرستی در کارنامه و زندگی‌اش(بقره، آیه 124) و مانند آن است.
همچنین از این آیات و همانند آنها به دست می‌آید که هر فرد انسانی و عضو امت اسلام در گزينش رهبر و پيروى از او مسئول است و باید پاسخگویی انتخاب و پیروی و اطاعت خویش در دنیا و آخرت باشد.(اسراء، آیه 71)
فصل‌الخطاب بودن رهبری جامعه
یکی از مهمترین وظایف و تکالیف رهبری دینی جامعه حل و فصل افراد و امور جامعه از شخصی و اجتماعی تا سیاسی و نظامی است. این حقی برای رهبری و تکلیفی برای امت خواهد بود که در امور شخصی و اجتماعی خود به رهبر مراجعه کرده و سخن او را به عنوان خاتمه دهنده بر هر اختلافی قرار دهند.
خداوند در آیاتی از قرآن از جمله در آیات 31 و 32 سوره آل عمران و آیه 80 سوره نساء ، اطاعت از پیامبر(ص) را عین اطاعت از خودش دانسته و با آوردن یک جمله اطیعوا و بدون تکرار آن هیچ تفاوتی در اطاعت از پیامبر(ص) و خداوند نیست؛ زیرا ایشان جز به حکم وحی الهی سخنی نمی‌گوید(نجم، آیات 3 و 4) و جز به وحی کاری را انجام نمی‌دهد(انبیاء، آیه 73) و بر همین اساس است که امر و نهی ایشان همان امر و نهی الهی است.(حشر، آیه 7)
خداوند همچنین می‌فرماید تنها راه بهره‌مندی از عاقبت به خیری و محبت و محبوبیت در نزد خداوند اطاعت بی‌چون و چرا از رهبری پیامبر(ص) است؛ چنانکه فرموده است: قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ الله فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ الله وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَالله غَفُورٌ رَّحِيمٌ قُلْ أَطِيعُواْ اللهَ وَالرَّسُولَ فإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ؛ بگو: «اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد، و خداوند آمرزنده مهربان است.» بگو: «خدا و پيامبر [او] را اطاعت كنيد.» پس اگر رويگردان شدند، قطعاً خداوند كافران را دوست ندارد.(آل‌عمران، آیات 31 و 32)
از آنجا که پیامبر(ص) درچنین جایگاهی قرار دارد، خداوند می‌فرماید: النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ؛ پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر و نزديكتر است(احزاب، آیه 6) و در هر کاری باید مقدم بر خود فرد باشد و اولویت با پیامبر(ص) و انجام فرمان اوست. پس دادن جان و مال و عرض در راه فرمان آن حضرت(ص) یک امر طبیعی است.چنین امری موجب می‌شود تا پیامبر(ص) وقتی حکمی را در مورد اختلافی صادر کرد باید بی‌چون و چرا آن را پذیرفت و دیگر اختیاری برای شخص محکوم نیست؛ چنانکه خداوند در آیه 36 سوره احزاب بر اساس همان اولویتی که در آیه 6 سوره اثبات کرده است می‌فرماید: و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده‏اش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد و هر كس خدا و فرستاده‏اش را نافرمانى كند قطعاً دچار گمراهىِ آشكارى شده است.
خداوند همان طوری که وجوب اطاعت از پیامبر(ص) و تقدم قول و فعل او را بر جان و مال و عرض امت بیان کرده ، به امت نیز فرمان می‌دهد تا به ایشان مراجعه کرده و حکم را از او بخواهند و حق ندارند تا به دیگرانی مراجعه کنند که در حکم طاغوت قرار می‌گیرند؛ زیرا وقتی پیامبر(ص) حضور دارد دیگران در حکم طاغوت هستند مگر آنکه پیامبر(ص) آن افراد را منصوب کرده باشد.(نساء، آیه 60)
البته، فصل‌الخطاب بودن پیامبر(ص) اختصاص به آن حضرت(ص) ندارد بلکه برای همه کسانی نیز خواهد بود که ایشان به اختیار خویش یا به نصب و حکم الهی انتخاب و اختیار کرده است؛ چنانکه معاذ بن جبل را برای حکم انتخاب کرد و یا به حکم الهی امامان معصوم را برای پس از خویش انتخاب و به حکم نصب الهی منصوب نمود.
قرآن در آیه 59 سوره نساء می‌فرماید: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را نيز اطاعت كنيد پس هر گاه در امرى اختلاف نظر پیدا کردید، اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، آن را به كتاب‏ خدا و سنت‏ پيامبر او عرضه بداريد، اين بهتر و نيك‏فرجام‏تر است.
وقتی پیامبر(ص) و امامان (ع) از چنین جایگاهی برخوردار هستند، همان‌ها نیز فصل‌الخطاب خواهند بود. فصل الخطاب که در آیه 20 سوره ص آمده ، یک مقام از مقامات پیامبران(ع) و معصومان(ع) است. خداوند در این آیه می‌فرماید: وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَهًَْ وَفَصْلَ الْخِطَابِ؛ و پادشاهي‌اش را استوار كرديم و او را حكمت و كلامِ فيصله‏دهنده عطا كرديم كه ميان حق و باطل جدا كند.
طبرسی درباره مفهوم فصل‌الخطاب می‌نویسد: منظور از فصل‌الخطاب در آیه فوق دانش و بينش داورى درست و عادلانه است؛ یعنی شاید منظور اين باشد كه به او انديشه‏اى ژرف، فكرى بلند، منطقى نيرومند و بينشى عميق در خاتمه بخشيدن به كشمكش‏ها و درگيرى عنايت كرديم و او در پرتو اين توانايي‌ها و امكانات، دلايل و مدارك مدعى را بررسى و گواهى گواهان او را مى‏شنيد. پاسخ طرفى را كه بر ضد او شكايت شده بود، به دقت گوش مى‏داد و در صورت لزوم به او پيشنهاد سوگند مى‏كرد و آنگاه پس از دادرسى علنى و درست و انسانى و رسيدن به حق و حقيقت، با داورى درست و بيان حكم و سختى كه پايان‌بخش كشمكش‌ها و درگيري‌ها و دشمنى‏ها بود ريشه فتنه‏ها را از بن درمى‏آورد.(طبرسی، مجمع البیان، ذیل آیه)
پس انسان دارای فصل‌الخطاب مورد نظر قرآن انسانى است كه به ويژگى دانش و بينش ژرف و عميق آراسته باشد، انسانى است كه در زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى‏اش شكيبايى و نرمش قهرمانانه را، راه و رسم خويش قرار دهد و از افراط‌كارى و خشونت بپرهيزد. چنین انسان کامل با دیگر صفات خوبی که در آیات برای داود(ع) بیان شده، همان کسی است که باید اختیاردار مردم باشد و سخن وی خاتمه‌بخش هر اختلاف و کشمکشی شود.
علامه طباطبایی می‌نویسد: و كلمه «فصل الخطاب» به معناى آن است كه انسان قدرت تجزيه و تحليل يك كلام را داشته باشد و بتواند آن را تفكيك كند و حق آن را از باطلش جدا كند. و اين معنا با قضاوت صحيح در بين دو نفر متخاصم نيز منطبق است... آيه بعدى كه مى‏فرمايد: «وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ ...» مؤيد همان معنايى است كه ما براى «فصل‌الخطاب» كرديم.(المیزان، ذیل آیه)
مفسران نمونه نیز می‌نویسند: آخرين نعمت بزرگ خدا بر داود اين بود كه مى‌فرمايد: ما به او علم قضا و داورى صحيح و عادلانه و فصل‌الخطاب دادیم. تعبير از داورى به «فصل‌الخطاب» به خاطر آن است كه خطاب همان گفتگوهاى طرفين نزاع است و فصل به معنى قطع و جدائى است و مى‌دانيم گفتگوهاى صاحبان نزاع هنگامى قطع خواهد شد كه داورى صحيحى بين آنها بشود، لذا اين تعبير به معنى قضاوت عادلانه آمده است. اين احتمال در تفسير اين جمله نيز وجود دارد كه خداوند منطق نيرومندى كه از فكر بلند و عمق انديشه حكايت مى‌كرد در اختيار داود گذاشته بود و نه تنها در مقام داورى كه در همه جا سخن آخر و آخرين سخن را بيان مى‌كرد.(تفسیر نمونه، ذیل آیه)
از آیات پیش گفته و نیز روایات تفسیری این مفهوم «فصل‌الخطاب» برای پیامبر(ص) و معصومان(ع) نیز به دست می‌آید؛ زیرا آنان کسانی هستند که وقتی حکمی را صادر کردند دیگر کسی اختیار ندارد در آن «اما و اگر و ان قلت» کند و بخواهد به اختلاف ادامه داده و کشمکش را پایان ندهد.(نگاه کنید: تفسير فرات: ص ١٣ از امیرمومنان(ع) : ولقد أعطيت التسع الذي لم يسبقني إليها أحد، علمت فصل الخطاب و بصرت سبيل الكتاب).
پیامبر(ص) فصل‌الخطاب در هر امری از امور دین و دنیا مردم است و اطاعت بی‌چون و چرای ایشان که در حکم اطاعت از خداوند است به ما می‌آموزد که پیامبر(ص) در جایگاه ویژه‌ای قرار دارد. در آيات  59  و 80 سوره نساء اطاعت پيامبر(ص) بسان اطاعت خدا دانسته شده است، و اين بدان دليل است كه آن حضرت با دو عنصر اساسى وحى و رسالت و آگاهى ژرف و نيز عصمت و معصوميت از لغزش و گناه، از همگان ممتاز شده است و تصور اشتباه يا ديگر آفت‏ها در او نمى‏رود. با اين بيان، فرمانبردارى از پيامبر بر همه عصرها و نسل‏ها واجب است. هم در حيات ظاهرى او بايد آن حضرت را اطاعت كرد و هم پس از رحلت او؛ چرا كه دين او جاودانه و پاينده است و او مردم را به راه و رسم توحيدى خويش تا قيامت فرا خوانده است و رسالت او جهانى و همگانى است...
همچنین براساس آیات قرآن خداوند اطاعت از امامان نور را واجب ساخته و فرمانبردارى از آنان، بسان فرمانبردارى از خدا و پيامبر عنوان گرديده است؛ چرا كه اطاعت بدون قيد و شرط و به طور مطلق از كسى، در صورتى زيبنده است كه او معصوم و درون و برونش پاك و پاكيزه و يكسان و از هر لغزش و خودكامگى و اشتباهى مبرا باشد. روشن است كه نه زمامداران جامعه، حتى در صورتى كه عالم و دانشمند باشند، داراى اين ويژگى‏ها هستند و نه دانشوران و عالمان و فقيهان و بزرگان دين؛ و خدا برتر از اين است كه بندگانش را به فرمانبردارى مطلق و بى‏قيد و شرط كسانى فرمان دهد كه هر لحظه از زندگى ممكن است خود دستخوش اشتباه و يا گناه شوند و يا ميان گفتار و كردارشان هماهنگى كامل نباشد، آرى خداى فرزانه از اين پندار و گفتار پاك و منزه است.
گواه اين نكته سرنوشت‏ساز اين است كه قرآن فرمانبردارى از «صاحبان امر» را در رديف فرمانبردارى از پيامبر خدا قرار داده است و اين خود به روشنى نشانگر اين واقعيت است كه «صاحبان امر» از همه انسان‏هاى روزگاران، برتر و بالاترند؛ و پيامبر گرامى از آنان ممتازتر؛ و آنگاه خدا از همگى برتر و والاتر است. با اين بيان، روشن است كه تنها امامان معصوم از خاندان رسالت پس از پيامبر گرامى از چنين ويژگى‏هايى برخوردارند، نه هيچ كس ديگر. تنها آنان هستند كه امامت و عصمت آنان ثابت شده و مسلمانان بر بلندى مقام و امتيازات ويژه و عدالت و آگاهى آنان همرأى و همداستانند، نه هيچ كس ديگر.
در آیه فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فىِ شَى‏ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللهِ وَ الرَّسُولِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ...  به باور ما منظور اين است كه اين اختلاف نيز بايد به امامان راستين كه پس از رحلت پيامبر يكى پس از ديگرى امامت مردم را از سوى خدا به عهده دارند، ارائه شود و از آنان راه حل بخواهيم؛ درست بسان عصر رسالت كه به آن حضرت روى مى‏آوريم؛ چرا كه امامان معصوم هستند كه آموزگار قرآن، نگهبان مقررات الهى و جانشينان پيامبر در ميان جامعه هستند و پس از پيامبر درست بسان او به تدبير امور و تنظيم شئون جامعه مى‏پردازند. آنگاه قرآن در تأكيد اين نكته هشدار مى‏دهد كه: اگر به راستى به خدا و روز بازپسين ايمان داريد بايد چنين كنيد. (مجمع البیان، ذیل آیه 59)
بر اساس روایات معتبر وارده در عصر غیبت امام زمان(عج) همین فصل‌الخطاب بودن به رهبران امت که دارای شرایط رهبری هستند می‌رسد. امام حسن عسکری(ع) می‌فرماید: فَأمّا مَن كانَ مِن الفُقَهاءِ صائنا لنفسِهِ حافِظا لِدينِهِ مُخالِفا على هَواهُ مُطِيعا لأمرِ مَولاهُ فلِلعَوامِّ أن يُقَلِّدُوهُ ، وذلكَ لا يكونُ إلّا بَعضَ فُقَهاءِ الشِّيعَهًِْ لا جَميعَهُم؛ اما هر فقيهى كه خويشتندار و نگاهبان دين خود باشد و با هواى نفْسش بستيزد و مطيع فرمان مولايش باشد، بر عوام است كه از او تقليد كنند و البته اين ويژگيها را تنها برخى فقهاى شيعه دارا هستند، نه همه آنها. (احتجاج، ج 2، ص 337، حدیث510)
پس نتیجه سخن آنکه فقهای امت که دارای شرایط ولایت و رهبری برطبق آموزه‌های قرآن و پیامبر و ائمه معصومین هستند از فصل‌الخطاب برخوردارند و آنان هستند که در مسائل و مشکلات جامعه باید حرف آخر را بزنند و بر امت و جامعه اسلامی است که نسبت به این فرمان و حکم تمکین و فرمان‌پذیری داشته باشند.