kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۲۲۸۸
تاریخ انتشار : ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۸:۳۶
فرانکلین، انجمن ایران و آمریکا و دیگران

صنعتی‌زاده، مشاور سفارت آمریکا



اطلاعاتی که «همایون صنعتی زاده» همانند یک جاسوس و مامور اطلاعاتی کارکشته از افراد شناسایی شده برای آینده سیاسی ایران به کارشناس ارشد سفارت آمریکا منتقل می‌سازد، نشان از جایگاه خبرچینی و جاسوسی صنعتی زاده نزد ماموران اطلاعاتی آمریکایی دارد.
«صنعتی زاده» در زمانی که «داریوش همایون»، موقعیت مورد اعتماد و اطمینان بخش را نزد سفارت آمریکا به دست نیاورده بود، توسط «صنعتی زاده» به مامور ارشد سفارت «مارتین هرتز» این گونه معرفی می‌شود:
...داریوش  همایون: (این  روزنامه نگار سابق، با استعداد و جوان  با سابقه  جبهه  ملی  اخیراً از آمریکا بازگشته است، وی  در  آنجا  از  بورس  نیمن  در  دانشگاه  هاروارد  استفاده  می‌کرده  است.  او  در  استخدام  بـرنامه کتابهای  فرانکلین  است. قابل  ذکر است  که  «همایون»  رساله  بسیار خوبی  برای  سمینار هاروارد نوشت و در آن  به  توصیف  وضعیت  ناسالم  سیاسی  ایران  و نارضایتی  روشنفکران  پرداخت،  و خواستار اتحاد تمام نیروهای  ملی گرا،  به  خصوص  عناصر روحانی  و روشنفکران  شد. رساله  او علیرغم  متن  انـتقادی اش، معتدل  است. صنعتی  چند ماه  پیش  به  من  گفته  بود که  وقتی  در آمریکا بوده، با «همایون»  درباره  این  رساله  به بحث  پرداخته  و «همایون»  موافقت  کرده  است  که  «صنعتی»  آن  را به  شاه  بدهد. من  در آن  موقع  گفتم  فکر نمی‌کنم این  کار نفعی  برای  «همایون»  داشته  باشد. ولی  معلوم  شد من  اشتباه  می‌کرده ام.)
«صنعتی»  گفت  اخیراً «اسدالله علم»  درباره  وضعیت  «همایون»  از او سؤال  کرده  است. «صنعتی»  به  وی  گفته  که «همایون»  در تهران  است. «علم»  پرسیده  است  که  می‌تواند او را ببیند. مصاحبه‌ای  ترتیب  داده  شد، ولی  «علم»  آن را کافی  ندانست  و از «همایون»  دعوت  کرد تا به  هنگام  صرف  صبحانه  دوباره  به  بحث  بنشینند. چند روز بعد هم  نخست وزیر از «همایون»  خواست  تا او را ببیند و ملاقات  و گفتگوی  دلپذیر و دوستانه‌ای  بر پا گردید. (از همایون صنعتی) پرسیدم  آیا نظام  سعی  دارد (داریوش) همایون  را ”بخرد". صنعتی  درباره  این  سؤال  به  فکر پرداخت  و سپس  گفت احتمال  پذیرش  یک  شغل  دولتی  توسط  «همایون»  وجود ندارد، ولی  او هم  ممکن  است  مثل  خود «صنعتی» بعضی  مأموریت‌های  گاه  به  گاهی  را بپذیرد و همکاری  کند. سکوتی  برقرار شد. آنگاه  «صنعتی»  گفت: البته مسئله  اصلی  این  است  که  آیا شخص  می‌تواند با این  نحوه  همکاریها، هیچ‌گونه  نفوذ حقیقی  برنظام  داشته باشد...
تحلیل‌های اطلاعاتی و شخصیت شناختی «همایون صنعتی زاده» برای مامور اطلاعاتی آمریکایی و اذعان گزارش به ارتباطات گسترده و عمیق وی با رژیم شاه در سطحی که به عنوان یک مهره مورد وثوق، عامل برقراری رابطه و شناسایی مهره‌های جدید و تازه کار برای رژیم می‌شد (عناصر کلیدی رژیم شاه مانند «اسدالله علم» و «هویدا» برای رابطه با فرد تازه واردی همچون «داریوش همایون»،»همایون صنعتی زاده»را منبع اطلاعاتی و ارتباطی موثق قرار داده و در این باره با وی مشورت می‌کنند)از نکات بسیار برجسته گزارش یاد شده سفارت آمریکاست که همواره می‌تواند حتی به عنوان یک سند بیوگرافیک درباره «همایون صنعتی زاده» به شمار آید.
مدیریت مهاجر؛ پایان صنعتی زاده؟
«صنعتی‌زاده» تا سال ۱۹۶۵ و جانشینی علی‌اصغر مهاجر در این سمت باقی بود. صنعتی‌زاده در خاطرات خود درباره نحوه آشنایی «مهاجر» با مؤسسۀ فرانکلین و پیشینه او می‌نویسد:
... تازه فرانکلین را درست کرده بودم، یک روز آقایی وارد شد. گفت شنیده‌ام شما کتاب برای ترجمه سفارش می‌دهید. اگر ممکن است کتابی بدهید من ترجمه کنم. راستش من از قیافۀ او خوشم نیامد. یک مشت کتاب داشتم راجع به مدیریت، یکی را دادم گفتم شما این کتاب را ببرید و دو صفحه اش را ترجمه کنید، ۲۴ ساعت بعد بیاورید، ببینم. وقتی برگشت دیدم تمام کتاب را ترجمه کرده است. گفت دیدم دارم ترجمه می‌کنم همه اش را ترجمه کردم. برداشتم نگاه کردم دیدم نثر بدی ندارد. گفتم شما چه کار می‌کنید؟ گفت من رانندۀ تاکسی هستم. تعجب کردم. گفتم چطور شد شما رانندۀ تاکسی هستید؟ گفت در آبادان بوده و در گمرک خرمشهر کار می‌کرده، عضو حزب ایران بوده از آنجا بیرونش کرده‌اند، آمده تهران، اینجا رانندگی می‌کند. شرح حالش را پشت همان سفرنامه نوشته است. بگذار برایت بخوانم:
«علی اصغر مهاجر» طبق اسناد موجود به سال ۱۳۰۱ در تهران متولد شد. پس از پایان تحصیلات متوسطه به خدمت وزارت دارایی در آمد. آرامش و سکون وزارت مالیه فراغت تمام و کمال پیش آورد. ناچار به تحصیل ادامه داد. در سال ۱۳۲۵ از دانشکدۀ حقوق فارغ التحصیل شد. از خدمت نظام معاف شده بود و مدتی در کلاس‌های شبانه روزی بزرگسالان به رایگان تعلیم می‌داد. سپس شغل رانندگی پیشه گرفت. دو سال در آبادان و تهران رانندگی کرد. در سال ۱۳۳۵ به خدمت موسسۀ انتشارات فرانکلین درآمد. وی در عین حال که عضو پایه ۹ مالیه است می‌کوشد خادم فرهنگ باشد.
«صنعتی زاده» درباره نخستین فعالیت‌های «مهاجر» در فرانکلین می‌گوید:
... گفتم بنشین همین جا کتاب ترجمه کن. بعد هم کاری کرد که خیلی برای من تعجب آور بود. گفت زنم می‌خواهد برود طب بخواند، در آلمان.  ده سال این زن را فرستاد که درس بخواند. خرجش را می‌داد و تحمل می‌کرد. در این مدت واقعا مظهر پرکاری و زحمت کشی بود. خیلی مورد اعتماد من واقع شد. وقتی مبارزه با بی‌سوادی را در قزوین راه انداختم فرماندار قزوین همکاری نمی‌کرد. سنگ می‌انداخت. دیدم نمی‌شود. یک روز رفتم پیش «هویدا» گفتم این طوری نمی‌شود. گفت یک کسی را خودت انتخاب کن. گفتم «علی اصغر مهاجر». مهاجر شد فرماندار قزوین. در آنجا از نزدیک همکاری می‌کردیم. می‌دیدم چقدر کارش را خوب انجام می‌دهد. شب و نصفه شب می‌رفت به زندان سرکشی می‌کرد. به مریضخانه‌ها سرکشی می‌کرد. وقتی کارهای من در بیرون زیاد شد و خواستم از فرانکلین بروم کسی بهتر از او به نظرم نرسید...
«سیروس پرهام» از همکاران موسسه فرانکلین درباره چگونگی استخدام «مهاجر» در موسسه، چنین می‌گوید:
... یک روز «صنعتی زاده» سه چهار ورق ترجمه کتابی درباره علوم اداری را به من داد تا نظرم را در مورد ترجمه اش بداند و من به او گفتم که ترجمه‌اش تعریفی ندارد و او گفت که این آدم احتیاج دارد و من می‌خواهم کمکش کنم. بهمین ترتیب آن مترجم یعنی «علی اصغر مهاجر» استخدام شد و خودش را تا معاونت «صنعتی زاده» کشاند و آخر سر با تمهیداتی زیرپای «صنعتی زاده» را جارو کرد ...
«هرمز همایون پور» از همکاران موسسه فرانکلین در دوران پهلوی دوم و مسئول بخش فرهنگی فرانکلین بعد از انقلاب (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى؛ شرکت انتشارات علمى و فرهنگى کنونى)! درباره ورود «مهاجر» به فرانکلین و مدیریت ناگهانی وی در گفت و گو با فصلنامه بخارا می‌گوید:
... بالاخره معلوم شد که آقاى «على اصغر مهاجر» با فرانکلین نیویورک ساخته و با نوعى «کودتا» جانشین آقاى «صنعتى‏زاده» شده است. «مهاجر» باهوش و همان‏طور که از کتابش در جاده‏هاى کویر آشکار است، خوش‏قلم و تیزبین بود. ظاهراً «صنعتى‏زاده» او را که مدتى به رانندگى تاکسى و کامیون اشتغال داشت، «کشف» کرده و به فرانکلین آورده بود؛ «مهاجر» هم ظاهراً حق نان و نمک او را به شایستگى ادا کرد!...
«سیروس پرهام» در ادامه صحبت هایش راجع به «مهاجر» می‌گوید:
... «مهاجر» با یکی از مدیران مؤسسه اصلی فرانکلین در نیویورک بند و بستی کرد و تمام آنچه که فروختنی بود و سندش به اسم کس دیگری نبود، حتی کاغذ‌های داخل انبار را هم فروخت و آخرسر به ویراستاران رسید و آنها را هم  به دانشگاه آزاد فروخت خیلی افراد دیگر نتوانستند آنجا دوام بیاورند و رفتند...