kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۲۲۸۷
تاریخ انتشار : ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۸:۳۶
خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) - 31

تشکیل سپاه غرب


در آن جا پسر نوجوان سیزده ساله‌ای دیدم با اسلحه‌ای بر دوش که در جلو در پادگان ایستاده بود و نگهبانی می‌داد. رفتار او طوری بود که اگر کسی از بیرون بدان جا می‌نگریست، می‌پنداشت که پادگان فعال و نفرات زیادی در آن هستند و گمان می‌برد که این پسر نوجوان تنها نیست.
اسلحه‌ای که این نوجوان به دوش داشت به پشت پایش می‌رسید. خیلی کوچک و نحیف بود. وقتی او را یکه و تنها در آن جا دیدم پرسیدم: اسمت چیست؟ گفت «عروج» و پرسیدم که چرا تنهایی؟ گفت: همه فرار کرده‌اند و موقع فرار من رفتم داخل حمام قایم شدم، آن‌ها (گروهکی‌ها) فکر می‌کردند که من هم با آن‌ها فرار می‌کنم، من ماندم تا نگذارم مردم این جا را غارت کنند و یا این که به دست ضدانقلاب بیفتد. روحیه این نوجوان ما را خیلی تحت‌تاثیر قرار داد. او را تحسین کردم. وی پس از این که سپاه پاسداران تشکیل شد وارد سپاه شد. نوجوانی گمنام که از روحی بزرگ برخوردار بود و دیگر هیچ‌گاه خبری از او به دستم نرسید.
پس از حضور در پادگان، وظیفه هر یک نفر را مشخص و هرکس را در محلی مستقر کردیم. وضعیت پادگان خیلی نابسامان بود، شیرآلات و حتی لوله‌های آب را کنده و با خود برده بودند، به همین دلیل آب از سر و روی ساختمان جاری شده بود. و در اتاق‌ها هر چه پتو و لباس بود سفیدک و کپک زده بود. همه جا خیس و لجنی بود. برای نظافت و تمیز کردن آن‌جا تعدادمان خیلی کم بود. به همین خاطر از خانم‌های ساکن در خیابان نیروی هوایی و نارمک تعدادی را بسیج کرده به آن‌جا آوردیم، آن‌ها هم با اخلاص تمام شروع به کار کردند و بعد مجموعه‌ای شسته و رفته، تمیز و مرتب تحویلمان دادند. این خواهران حتی اسلحه‌ها و فشنگ‌های زنگ زده و خراب را جمع کرده و آن‌ها را که امکانش بود تمیز کردند و صیقل دادند.
شبی به همراه برادری طبق معمول در محوطه پادگان با ماشین گشت می‌زدیم که خیلی اتفاقی نور ماشین از خیابان به سوی تپه ماسه‌های کنار دیوار افتاد. دیدم که موجودی به طرفی خزید، حدس زدم که آن‌جا جنبده‌ای هست. موضوع را به برادری که کنار دستم نشسته بود گفتم، بعد توقف کردیم تا ببینیم آن‌جا چه خبر است. وقتی از ماشین پیاده شدیم ناگهان به سوی ما تیراندازی شد، به سرعت پناه گرفتیم. لحظه‌ای تیراندازی قطع شد، بعد صدای دویدن پای چند نفر به گوش رسید. گویا آن‌ها حدس زدند که تعداد ما بیش از دو نفر باشد.
فردای آن شب بیست و چهار نفر از خانم‌ها را برای پاک‌سازی به آن محل تیراندازی آوردم. حدود هشت قبضه کلت کمری و ژ- 3 از آن‌جا پیدا شد. معلوم شد که این کار هر شب آن‌ها بوده و تا به حال مقدار معتنابهی اسلحه و مهمات خارج کرده‌اند.
پس از این واقعه از برادران و خواهران خواستیم که هوشیارتر باشند و بر کنترل و مراقبت‌های خود بیفزایند و با این تدابیر می‌خواستیم جلو خروج مهمات و اسلحه گرفته شود. بعدها مشخص شد که این اقدامات و پاتک‌های شبانه و سرقت مهمات را منافقین با برنامه‌ریزی‌ قبلی انجام می‌دادند.
وضعیت جالبی نبود، هر روز صبح بچه‌ها می‌آمدند و گزارش می‌دادند که در اسلحه‌خانه دیشب بازمانده و یا باز شده است. تعویض قفل و مراقبت‌ها هم فایده‌ای نداشت، تا این که ما به وضعیت داخلی گروه خودمان مشکوک شدیم، بنابراین دستور دادیم که از اکیپ ما یک نفر هم حق ندارد به طرف اسلحه خانه برود.
در این مدت (پنج ماه) من اصلا به خانه نرفتم و گاهی فرزندانم به دیدنم می‌آمدند.
تشکیل سپاه غرب
در روزهای آغازین حکومت اسلامی، نه تنها ارتش از نیروهای خائن و ضد انقلاب تصفیه نشده بود، بلکه برخی گروه‌ها هم به تقابل با اندیشه اسلامی انقلاب برخاسته بودند. از این رو هر لحظه امکان و احتمال بروز خطر و شعله‌ور شدن توطئه‌ای می‌رفت. برای این کار لازم بود که تشکیلاتی به وجود آید تا از انقلاب و دستاوردهای آن حفاظت و صیانت کند. بدین روی فلسفه تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شکل گرفت، و برای راه‌اندازاش جلسات زیادی برگزار شد. شهید محمد منتظری، جواد منصوری، ابوشریف]عباس‌آقا زمانی[، دانش‌منفرد، محسن رفیق‌دوست و عباس دوزدوزانی از جمله کسانی بودند که در این جلسات شرکت می‌کردند،  و البته افرادی هم بودند که با تولد چنین تشکیلاتی مخالف بودند؛ و برای عملی کردن مخالفت‌هایشان دست به یک سری اقدامات هم زدند.
به دلیل این که من زمانی خارج از کشور بودم و دوره‌های مناسبی از آموزش‌های نظامی و رزمی را دیده بودم و دوستان انقلابی بر این سابقه و حضورم در کنار مبارزان داخل و خارج از کشور واقف بودند مرا هم به برخی از جلسات نظامی فرا‌می‌خواندند. جلساتی بسیار سنگین با مباحثی پیچیده که گاهی تا نیمه‌های شب طول می‌کشید.